ماجرای سردرگمی فرهنگی وقتی پیش می آید که مردم نمی توانند تصمیم بگیرند به کدام فرهنگ وابسته باشند.
ایرانی ها خود از فرهنگ و تمدن بسیار دیرینه برخوردار می باشند و زمانی که اسلام وارد ایران شد تمدن اسلامی تحت تاثیر فرهنگ و تمدن ایرانی قرار گرفت و تمدن وفرهنگ ایرانی هم نوعی انعطاف پذیری از خود نشان داد تا فرهنگ جدید اسلامی را هم غنی تر کند و هم اینکه خود را با آن منطبق نماید.
تا چندین قرن هم مسلمانان از فرهنگ و تمدن و روش کشورداری ایرانی-اسلامی در اداره امور کشورهای اسلامی استفاده کردند و بر کسی پوشیده نیست که در واقع خلافت اسلامی در آن زمان به اوج تمدن و اقتدار خود رسید.
مشکل اصلی زمانی شروع شد که جنگ نفوذ میان ایرانی تبار ها و ترک تبار ها و عرب تبار ها در حوزه خلافت های اسلامی شروع شد.
در حالی که خلفا همه عرب تبار بودند اما یا به دلیل تاثیر مادرانشان که ایرانی یا ترک تبار بودند و یا به دلیل تاثیر وزرایشان که ایرانی یا ترک تبار بودند همیشه اختلافات در دربار به وجود می آمد و گاهی ایرانی ها قدرت دربار را به دست می گرفتند و گاهی دیگر ترک ها.
پس از به قدرت رسیدن خلافت عثمانی ترک ها تلاش کردند تا فرهنگ خود را بر دیگر مسلمانان تحمیل کنند.
به دلیل تزاوج عثمانی ها با اوروپایی ها فرهنگ اوروپایی نیز در میان عثمانی ها نفوذ زیادی پیدا کرد و ترک ها نیز دچار سردرگمی فرهنگی شدند مخصوصا که در آن دوران اوروپایی ها نیز، البته به جز رم و یونان باستان، از فرهنگ و تمدن ارزشمندی برخوردار نبودند و تلاش داشتند برای خود نوعی فرهنگ و تمدن بوجود آورند.
شاید هم به همین دلیل است که مشاهده می کنیم در تاریخ زمانی خلافت اسلامی به اوج می رسد که ایرانی تبار ها بر دربار تسلط داشتند و زمانی به تاریکی فرو می رود که ترک تبار ها و عرب تبار ها بر آن سلطه دارند.
به هر حال پس از به قدرت رسیدن عثمانی ها مشاهده می کنیم که ایرانی ها مانند عرب ها با پسرفت فرهنگی وعلمی نیز مواجه می شوند وتضاد فرهنگی در کل جهان اسلام شروع می شود.
شاید بتوان گفت اوج این تضاد فرهنگی را می توان در ترکیه زمانی مشاهده کرد که اتاتورک به قدرت می رسد و کل فرهنگ و تمدن اسلامی را نفی می کند و در مقابل در ایران رضا شاه به قدرت می رسد و سعی می کند از اتاتورک الگو برداری نماید و تمدن اسلامی را در ایران از بین ببرد.
مشکل اصلی از آنجا نشأت می گیرد که هم اتاتورک و هم رضا شاه تلاش می کنند فرهنگ مورد نظر خود را به زور بر جامعه تحمیل کنند و در نهایت مشاهده می کنیم که هم جامعه ترکیه به سمت اسلامگرایان روی می آورد و هم جامعه ایران به سمت انقلاب اسلامی پیش می رود.
در واقع هر دو شخص متوجه نبودند که شرایط دوران تغییر کرده و امکان تحمیل تفکر و فرهگ بر جامعه دیگر وجود ندارد و باید به جامعه اجازه دهند خط و مشی فرهنگی خود را انتخاب کند ویا اینکه خط و مشی فرهنگی را به تدریج در جامعه با الگوهای اجتماعی و فرهنگی تزریق کرد تا خود جامعه به سمت آن فرهنگ مورد نظر پیش برود.
پس از انقلاب در ایران ما با چند تفکر فرهنگی که شاید بتوان آنها را متضاد دانست مواجه شدیم که جامعه را بر سر چند راهی قرار داد.
مردمی که انقلاب کرده بودند علاقه داشتند به اصول و مبانی اسلامی خود برگردند و برخی هم که تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار گرفته بودند تلاش داشتند فرهنگ غربی را الگوی خود قرار دهد، حتی برخی هم که نمونه های چینی و هندی را مشاهده کرده بودند تلاش داشتند ایران به الگوی تمدنی پارسی دیرینه خود برگردند و حتی پوشش مردم همانند برخی کشورهایی که هنوز پوشش سنتی خود را استفاده می کنند همانا پوشش پارسی باشد.
برخی هم حتی به دیدگاه های مارکسیستی ویا کمونیستی علاقه مند بودند.
شاید گریه آور باشد اما در بسیاری موارد دانشجویان ایرانی که به کشورهای دیگر برای تحصیل سفر می کنند به جای اینکه فرهنگ ایرانی را با خود به آن طرف آب حمل کنند فرهنگی دیگری را می پذیرند و تلاش می کنند آن را به مملکت برگردارنند.
شاید دلیلش این باشد که سیستم آموزشی ما نتوانسته آنها را مجاب کند که ما فرهنگ و تمدنی غنی داریم.
در حالی که برخی امروزه از پایبندی به اصول و فرهنگ اسلامی سخن می گویند برخی دیگر کاملا در جبهه مخالف قرار دارند و پایبند فرهنگ و اصول غربی هستند.
بنده شخصا باور دارم که انسان ها مختار هستند که هر نوع فرهنگی را که برتر می دانند انتخاب کنند و آن را الگوی خود قرار دهند اما ماجرا وقتی مشکل ساز می شوند که اتباع هر دو فرهنگ و تمدن از خط و مشی اصلی همان فرهنگی که به آن باور دارند تبعیت نمی کنند.
یعنی اگر بخواهم به زبان ساده تر بگویم مشکل وقتی پیش می آید که فرهنگ و تمدن های مختلف را با هم قاطی می کنیم.
اگر بخواهم مثال بزنم شاید بهترین مثال را بتوان تیپ هالیوودی نامید، بسیاری از جوانان ما فکر می کنند فرهنگ غرب همان چیزی است که در فیلم های هالیوودی می بینند و تلاش می کنند ظاهر و رفتار خود را آنگونه که از هنرپیشه ها در این فیلم ها می بینند در بیاورند در حالی که اگر به همین کشورهای غربی سفر کنید می توانید مشاهده می کنید که جامعه با این فیلم ها بسیار فرق می کند.
عموما در کشورهای غربی ساده زیستی رواج دارد در حالی که در جامعه ما امروزه تجمل گرایی رواج پیدا کرده.
شاید بتوان گفت بزرگترین خطری که امروزه کشور را تهدید می کند حمله دشمن نیست بلکه همین گسست فرهنگ است که مملکت با آن مواجه است و دشمن نیاز ندارد فشنگی بر علیه ما هزینه کند بلکه کافی است به همین سردرگمی فرهنگی دامن بزند.
باید اندیشید که در مقابل هجمه فرهنگی ای که صدها رسانه دشمن برنامه های خود را روی آن کوک کرده اند چه کار باید کرد.
ضعف رسانه های داخلی ما در جذب مخاطب پاشنه آشیل ما است.
شاید دیگر خیلی دیر باشد، اما آیا وقت آن نرسیده که به فکر آن باشیم رسانه ها وامور فرهنگی خود را به کاردان ها بسپاریم؟
اگر بودجه ای و امکاناتی که صرف همین رسانه ها می شود را با بودجه ای که رسانه های رقیب هزینه می کنند مقایسه کنیم شاید خنده مان بگیرد که چطور این رقبا می توانند قد علم کنند.
اصل کار اینجاست که رقبا از کیفیت در مقابل کمیت استفاده می کنند، خیلی ساده است.
رقبا سلیقه و علایق مخاطب ما را بررسی کرده اند و بر همان اساس برنامه تولید می کنند اما رسانه های داخلی ما برنامه هایی تولید می کنند که در برخی شرایط خودشان نیز علاقه ای به آن ندارد چه رسد به مخاطب.
حدود چهل سال از انقلاب اسلامی گذشته و چند نسل جدید مخصوصا جوانان بزرگ شده این انقلاب هستند و اگر بخواهیم اینجا مقصری برای این ماجرا پیدا کنیم شاید بتوانیم مسئولین فرهنگی را گناهکار بدانیم، مسئولینی که طی این چهل سال نتوانستند یک هویت فرهنگی ثابت را برای جامعه ما تعریف کنند که جوانان ما دنباله رو آن باشند و با این بحران فرهنگی مواجه نباشند.
موسساتی که در تربیت این نسل ها دست اندرکار بودند، چه مدارس چه دانشگاه ها و چه جامعه همه اینجا گناهکار هستند و دست اندرکاران آنها باید مورد مواخذه قرار گیرند نه اینکه حق خود بدانند که بر سر سفره انقلاب بنشینند و سهم خود را بردارند.