از دهه چهل قرن گذشته تا هم اکنون، سیاست خارجی واشینگتن بر مبنای اصل قدرت استوار است و بر این اساس کاخ سفید روابط خود را در چهارچوب امتیاز گیری از سایر کشورها بنا کرده است. بر خلاف این تئوری، مناسبات بین الملل معمولا بر مبنای پایبندی به اصل اخلاق در سیاست بین الملل و پیگیری مطالبات از طریق ایجاد نقش موثر در سازمانها و عهدنامههای بین المللی ایجاد میشوند و همانطور که شاهدیم میان تئوری مورد تبعیت از سوی ایالات متحده و تئوری مناسبات بین الملل اختلاف فاحش مبنایی و اصولی وجود دارد.
از منظری دیگر، نظم کنونی جهان از دیدگاه ایالات متحده بر پایه نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی تعریف میشود که بر اساس آن، کاخ سفید خود را تامین کننده و محقق کننده سازمانهای تجاری، مالی و امنیتی در عرصه روابط بین الملل میداند که این دیدگاه به دلیل ساختار نظم کنونی حاکم بر نظام بین الملل که ایالات متحده ویرایشگر آن بوده تا حدودی بر مبنای واقعیت نیز استوار است. بر همین اساس کاخ سفید همواره مدعی است که سایر کشورها بدون پرداخت هزینههای کلان، از سازمانهای فوق بهره مند میباشند و نکته حائز اهمیت در این میان باج خواهی و امتیازگیری خارج از عرف ایالات متحده از سایر کشورها بر اساس آنچه ذکر شد است.
واشینگتن به این دلیل، سیاست خود در قبال مناسبات بین المللی را بر مبنای اصل امتیازگیری استوار کرده است و اگر تحت شرایطی، اصل فوق الذکر محقق نشود ایالات متحده نیز دلیلی جهت ادامه مناسبات بین المللی خود نخواهد داشت. موارد اخیری که مصداق سیاست فوق هستند عبارتند از پیمان اقلیمی پاریس، پیمان آتلانتیک شمالی، پیمان تجاری اقیانوس آرام، قرارداد تجارت آزاد آمریکای شمالی، یونسکو، توافق همپیمانی دو سوی اقیانوس اطلس و نهایتا برنامه جامع اقدام مشترک.
باید اذعان داشت نسبت دادن رفتارهای اخیر ایالات متحده در قبال مناسبات بین المللی به شخص دونالد ترامپ اشتباهی بسیار بزرگ است زیرا این کشور در موارد ذکر شده خصوصا برجام، هرگز بر خلاف سابقه سیاسی خود عمل نکرده و دکترین سیاست بین الملل ایالات متحده در سطح کلان اساسا بر مبنای امتیازگیری نهاده شده است که بر این مبناء خروج کاخ سفید از برجام با هدف امتیازگیری مجدد از ایران، با کمی بررسی و دقت، به طور واضح قابل پیش بینی بود.