در این شش سال از لحاظ کمیت سنگینی ترازو به سمت گمانه زنیهای مبنی بر برکناری اسد بوده است لیکن آنچه تا امروز شاهد بودهایم موجب صدق عکس این تفاسیر بوده.
اشتباهی که اکثر تحلیلگران خاورمیانه با آن مواجه بودهاند این پیش فرض غلط است که هرگونه مصالحه میان کرملین و کاخ سفید، و هرگونه تغییر در رفتار روسیه و ایالات متحده را مبتنی میداند بر پایان حمایت روسیه از اسد و نهایت برکناری وی.
نگاهی به بنیان سیاسی دو کشور ایالات متحده و روسیه گره این تفاسیر را خواهد گشود.
ایالات متحده از زمان اوج گیری اقتصادی چین و شکست طرحهای بلندپروازانه تشکیل خاورمینه جدید، از نوواقعگرایی تهاجمی به نوواقعگرایی تدافعی تغییر جهت داده و در مقابل آن، روسیه پوتین به سمت شکل جدیدی از نگرش سیاست بین الملل گرایش داشته که در وهله نخست دارای شباهت است به آرمانگرایی و در وهله دوم مبتنی ست بر ناسیونالیسم روسی که از این روی من آن را با نام آرمانگرایی ناسیونالیستی خطاب قرار میدهم.
آنچه که امروز حفظ آن در عرصه بین الملل برای ولادیمیر پوتین دارای بالاترین اولویت است، نه استیلای بر سوریه و بندر طرطوس، و نه منافع ملی روسیه، بلکه اقتدار و اعتبار روسهاست که به زعم آنها در مسئله لیبی از سوی قدرتهای جهانی نادیده انگاشته شد.
بیان منتج از این تفسیر، انعطاف پذیری بالقوه بیشتر ایالات متحده نسبت به روسیه در قبال مسئله سوریه است و با وجود عدم تاکید همه جانبه روسیه بر حفظ بشار اسد، حفظ ساختار فعلی حاکم بر سوریه محتمل ترین رخداد ممکن میباشد که تبعا به حفظ قدرت اسد ولو به شکل قدرت سایه ختم خواهد شد.
در انتها این مسئله را نیز باید در نظر داشت که نه روسیه در حمایت از اسد تنها است و نه ایالات متحده در مبارزه با اسد و بازیگران منطقهای علی الخصوص ایران و عربستان نیز بطور بالقوه میتوانند در این معادله تاثیرگذار باشند.