علیرغم اینکه این پیروزی های حزب الله لبنان برای مردم لبنان ، مسلمانان و اعراب یک افتخار بزرگ به حساب می آید ولی…
مساله این است که ولی های زیادی هم وجود دارد که خیلی ها از پیروزی های حزب الله لبنان بر علیه اسرائیل ناراحت باشند.
1 – اولین دلیل این است که این پیروزی ها الگویی برای دیگران می گردد تا راه مبارزه با اسرائیل را انتخاب کنند و فلسطینی ها به دنبال آن باشند تا کل سرزمین خود را به این روش آزاد کنند. و عملا همین مساله یک تهدید موجودیتی برای اسرائیل به حساب می آید.
2 – پس از چندین دهه تلاش بالاخره اسرائیلی ها موفق شدند با فلسطینی ها پای میز مذاکره بنشینند و چیز هایی را که با جنگ از آنها نتوانسته بودند بگیرند با مذاکره از آنها بگیرند و وقتی حزب الله موفق می شود قطعا بخش بزرگی از ملت فلسطین هم امیدوار و خواهان آن خواهند بود که به مبارزه خود ادامه دهند و ماجرای مذاکرات کاملا شکست می خورد.
3 – تقریبا همه مسئولین نظامی اسرائیلی و آمریکایی اذعان دارد که دلیل خودداری اسرائیل از حمله به ایران وتاسیسات هسته ای و غیر هسته ای این کشور فقط و فقط ترس از حمله حزب الله یا عملا ایران به اسرائیل است. یعنی یک تشکیلات کوچک آنقدر قدرت دارد که می تواند تنه چهارمین ارتش قدرتمند جهان را به لرزه در آورد؟ عملا ایران و حزب الله مکمل و لازم و ملزوم یکدیگر می باشند و وجود حزب الله در لبنان یعنی وجود ایران بر مرز اسرائیل. پس اگر اسرائیل بخواهد ایران را تهدید کند ایران هم به راحتی می تواند عمق استراتژیک اسرائیل را تهدید کند. و به همین دلیل هم هست که علیرغم التماس کشورهای عرب حوزه خلیج فارس (که البته خود جربزه انجام چنین کاری را نداشتند) اسرائیل و آمریکا از حمله به ایران خودداری کردند.
برخی ممکن است دلایل خصومت اسرائیل با حزب الله را درک کنند و سوال می کنند اما دلایل مخالفت اعراب و برخی به اصطلاح کشورهای اسلامی با حزب الله چیست، خوب به اینجا هم می رسیم.
پس از فروپاشیدن خلافت عثمانی و آزاد شدن کشورهای اسلامی از سلطه عثمانی ها این کشورها با بزرگترین چالش موجودیتیخود مواجه شدند و آن یک سوال ساده اما بسیار پیچیده بود " حالا که استقلال به دست آوردیم چه کار کنیم؟ ".
این کشورها در واقع شرایط بردگانی را داشتند که جداً در جد بصورت برده میزیستند و یه یک باره آزادی خود را به دست آوردند و نمی دانستند که چه کار باید انجام دهند.
سیاست ارباب رعیتی ترک های عثمانی نیز این بحران را دو چندان کرده بود چون بر اساس این سیاست فقط ترک تبار ها حق تحصیل و پیشرفت علمی و فکری داشتند و دیگر تبار ها در خلافت عثمانی باید بی سواد و جاهل و فقط رعیت می ماندند تا مبادا روزی خطری برای دولت عالیه ایجاد کنند.
یک نکته مهم دیگر هم اینجا وجود داشت و آن این بود که کشورهای اوروپایی مخصوصا انگلیس و فرانسه قبل از فروپاشی حکومت عثمانی نقشه تقسیم منطقه بر اساس منافع خود و نه بر اساس شرایط جغرافیایی و اجتماعی را کشیده بودند و بلا فاصله پس از فروپاشی حکومت عثمانی این منطقه بر اساس توافق آنها موسوم به توافق سایکس- پیکو تقسیم شد. و علیرغم وعده های آنها به اعراب مبنی بر ایجاد یک کشور عربی واحد کشورهای عربی به چندین قسمت تقسیم شدند تا مبادا یک قدرت جدید در منطقه ایجاد شود.
حال با این شرایط اعراب استقلال خود را بدست آوردند و تحصیل کردگان انگشت شمار آنها به تکاپو افتادند تا هم یک نظام سیاسی برای کشورهای خود انتخاب کنند و هم اینکه مشکل تقسیم بندی کشورهای خود را حل کنند.
به دلیل اینکه اینان اکثرا تحصیل کرده کشورهای اوروپایی بودند طبیعی بود که الگوهای این کشورها را برای اداره مملکت خود پیشنهاد کنند و در آن زمان ملی گرایی سوسیالیستی بیشترین طرفداران را جذب خود کرد.
در همان زمان هم دو الگوی دیگر با این ملی گرایی سوسیالیستی به چالش پرداختند. الگوی تشکیل یک کشور واحد اسلامی (که بعدها اخوان المسلمین طلایه داران این دیدگاه شدند) و الگوی پادشاه و یا سلطان حاکم که عربستان سعودی طلایه دار آن بود.
جمال عبد الناصر به دلیل جنگ های خود با اسرائیل توانست رهبر بلا منازع کشورهای عربی شود و علیرغم اینکه هم طرفداران اسلامگرا و هم پادشاهی در موارد زیادی تلاش کردند با وی رویارو شوند اما تا زمانی که زنده بود هیچ کس نتوانست رقیب عبد الناصر گردد.
مصری ها خود اعتقاد دارند که یکی از دلایل امضای توافق کمپ دیوید توسط انور السادات خیانت های متعدد برادران عرب بود. آنها مدعی هستند که وقتی سربازان مصری در جبهه های جنگ بر علیه اسرائیل خون می دادند دیگر عرب ها مخصوصا اعراب خلیج فارس پشت پرده بصورت محرمانه با اسرائیلی ها در حال بده بستان بودند.
پس از فوت جمال عبد الناصر چالش بر سر جانشینی وی میان عرب ها شدت گرفت و دلیل اصلی اخراج مصر از جامعه عرب بیش از اینکه بحث توافق صلح مصر و اسرائیل باشد خارج کردن یک رقیب قدر از جرگه مبارزه بود. و جالب اینکه در همان زمان هم عربستان سعودی و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس طلایه دار اخراج مصر از جامعه عرب بودند.
همین ماجرا نیز نسبت به صدام حسین نیز تکرار شد. و عملا همین کشورها پای صدام حسین را به حمله به ایران و کویت باز کردند و سپس دیگر رقیب خود یعنی همان یار قدیمی، عراق وصدام حسین ، را از جرگه رقابت خارج کردند.
قذافی هم به همین دلیل باید از رقابت خارج می شد.
بشار اسد هم به عنوان آخرین پایگاه ناسیسیونالیسم عرب باید از میان می رفت.
می دانم توضیحات طولانی شد اما مجبور بودم بصورت خلاصه این توضیحات را مطرح کنم تا به اصل مطلب برسم.
پیروزی های چشم گیر حزب الله لبنان عملا همه نقشه های رهبران عرب را به هم می ریخت.
به یکباره عکس های حسن نصر الله در کل کشورهای عربی و اسلامی به عنوان یک قهرمان ملی بالا رفت.
به یکباره عرب ها و مسلمانان احساس غرور کردند و این غرور را حزب الله لبنان به آنها اعطا کرد.
سلاطین عرب سالها تلاش کردند تا ناسیسیونالیسم عربی را نابود کنند حال مردم سالاری دینی جلوی آنها سبز شده بود.
اگر ماجرا ادامه پیدا می کرد قطعا با فردی مواجه می شدند که مانند جمال عبد الناصر می توانست کاخ های شیشه ای آنها را به لرزه در آورد به همین دلیل ملیاردها دلار هزینه کردند تا از این ماجرا جلوگیری به عمل آورند.
در واقع حس حسادت هم اینجا بی تاثیر نبود. شاهان عرب که از بچه گی با قاشق های طلا در دهان بزرگ شده بودند با رفتارهای سوسول معابانه خود نمی توانستند جای خود را مانند حسن نصر الله در دل مردم باز کنند.
راه اندازی جنگ در سوریه می توانست دو هدف را برای آنها محقق کند. هم اینکه آخرین پایگاه ناسیسیونالیسم عربی یعنی دمشق را نابود کنند و هم اینکه جبهه مقاومت و حزب الله را از بین ببرند.
اینان با تصور اینکه سوریه مانند لیبی ظرف چند ماه از هم خواهد پاشید وارد باتلاق سوریه شدند اما ورود ایران و روسیه و حزب اللهبه جنگ سوریه منجر به آن شد که چند ماه به چند سال کشیده شود. و نه فقط هنوز هیچ یک از اهداف آنها محقق نشده بلکه واهمه دارند و شاهد آن هستند که بزودی همه برنامه های آنها نیز بهم خواهد خورد.
با این شرایط بچه گانه ترین کاری که می توانستند انجام دهند قرار دادن قطع کردن کمک های خود به ارتش لبنان و تحریم توریستی لبنان و در نهایت قرار دادن حزب الله در لیست گروه های تروریستی بود.
با اینکه خود می دانند که همه اینها در راستای اهداف اسرائیل است و قطعا مردمان کشورهای عربی با آنها مخالفت خواهند کرد اما چون دستشان رو شده و دیگر نمی توانند به رابطه پشت پرده خود با اسرائیل ادامه دهند تصمیم گرفتند بازی را رو بازی کنند و دیگر ابایی از اینکه ملاقات های آنها با اسرائیلی ها در رسانه ها منتشر شود و یا اینکه از رابطه با اسرائیل صحبت کنند و یا اینکه از اسرائیل در مقابل جبهه مقاومت حمایت کنند ندارد چرا که می دانند به آخر خط رسیده اند و اینجا دیگر یا باید "رومی رومی باشند یا زنگی زنگی ".
بله اصل مشکل حزب الله لبنان است چون وجود آن ستون های لرزان کاخ های شیشه ای زیادی را به لرزه در می آورد.
تا فراموش نکردم چون برخی ممکن از خورده بگیرند و بگویند پس ایران چی؟ باید بگویم واکنش ایران به رفتار کشورهای عربی را می توانید در لبخند ژکوند آقای ظریف مشاهده کنید. چون ایران مجبور بود هزاران برابر بیشتر هزینه کند تا دست اینان را رو کند،امروزه خودشان با دست خودشان خواسته های ایران را محقق می کنند پس چرا ایران لبخند نزند فعلا که در همه جبهه های نظامی طرفداران آن پیش هستند و به این وسیله در جبهه سیاسی هم طرفداران آن پیش خواهند بود. شرایط سیاسی بین المللی هم که به نفع ایران است و امروزه دیگر همه جای دنیا کشورهای عرب حوزه خلیج فارس را معادل داعش و تروریست ها می دانند و ایران در صدد است که کاسه خود را از آنها جدا کند و با انتخابات اخیر خود نشان داد که ایرانی ها خیلی با همسایگان خود فرق دارند و مردمانی دارای تمدن و فرهنگ هزاران ساله هستند.
در نهایت می توان احساس ایران را در همان خونسردی ولبخندژکوند وزیر خارجه اش و احساس اعراب را در عکس العمل های عصبی وهستیریایی وزیر خارجه عربستان جست.