خاطرات جنگ جهانی دوم از زبان ولادیمیر پوتین. قسمت دوم

© Sputnik / Mikhail Klementyev /  مراجعه به بانک تصاویر Vladimir Putin during an interview to ARD TV channel
Vladimir Putin during an interview to ARD TV channel - اسپوتنیک ایران
اشتراک
ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه در ستون خود برای مجله "روسکی پیونر" در باره پدر و مادرش در جنگ و برادرش و اتفاقات متفاوت قابل توجهی نوشت که زندگیش را در بر گرفت و چطور بعد از آن به شکل معجزه آسایی در این داستان ها تایید شدند و چطور خانواده اش نمی توانست و نمی خواست از دشمنان شان متنفر باشد.

بخش دوم خاطرات ولادیمیر پوتین

وقتی پدرم پس از مجروح شدن به هوش آمد مساله اساسی چه بود؟ دشواری در این بود که زمستان بود و رود نوا یخ بسته بود و لازم بود خود را به کرانه مقابل رود، جایی که پزشکان حرفه ای بودند برساند. طبعا که او خودش قادر نبود مستقلانه راه برود.

راستش وی توانسته است خود را تا آنسوی رود تا جایی که واحد های ما مستقر بودند  برساند. ولی کمتر کسانی می خواستند او را به آن سوی رود بکشانند زیرا منظره نوا در آنجا خوب نمایان بود و آماج خوبی برای تیراندازی توپخانه و مسلسل بود. شانس رسیدن تا کرانه تقریبا وجود نداشت. اتفاقا همسایه خانه او در پترگوف نزدیک واقع شد و بدون تعمق به کشیدن  او پرداخت و او را تا بیمارستان نظامی رساند. هر دو  به آنجا سینه خیز رفتند. همسایه تا پایان عمل جراحی در بیمارستان ماند و بعد از عمل به او گفت: "خوب الان تو زنده می مانی و من بسوی مرگ می روم".

خاطرات جنگ جهانی دوم از زبان ولادیمیر پوتین - اسپوتنیک ایران
خاطرات جنگ جهانی دوم از زبان ولادیمیر پوتین

و رفت به آن سوی رود. پوتین ادامه داد: بعد من از پدر چند بار پرسیدم که آیا او کشته شد؟ پدر بار های این داستان را تکرار کرد و این قضیه پدر را اذیت می کرد. پدر به این فکر رسید که عاقبت همسایه کشته شد. و در اوایل  سال های 60  من تاریخ را درست نمی دانم چون من کوچن بودم پدرم به خانه آمد و روی صندلی نشست و  شروع به گریه کرد. او ناجی خود را در مغازه دید. در لنینگراد. اتفاقا وی برای خرید مواد خوراکی به مغازه سر زد و او را دید. تصادفا هر دو در یک لحظه وارد مغازه شدند. یک شانس بر چند میلیون نفر… بعد همسایه با خانواده چند مرتبه برای مهمانی به خانه ما آمده بود… و مامانم تعریف کرده که بار ها به بیمارستانی می رفت که پدرم در آن پس از زحمی شدن بستری بود. آنها بچه کوچک سه ساله داشتند. شهر در حال قحطی و محاصره شده بود. پدر عذا های خود را دزدکی به مدار می داد. پزشکان و پرستاران از این خبر نداشتند. مادر این خوراک ها را بیرون برده و به بچه می داد. بعد از مدتی پدرم چند بار در بیمارستان بی هوش شده و پزشکان و پرستاران فهمیدند که علت چیست و دیگر اجازه ندادند که مادرم به بیمارستان را بیاید.

نقشه کره زمین - اسپوتنیک ایران
بی اطلاعی ساکنان کشور های شرکت کننده در جنگ جهانی دوم از نقش شوروی

بعد از مدتی بچه از مادرم گرفتند. مادر چند بار به من توضیح کرد که این کار را برای نجات بچه های کوچک از گرسنگی بطور اجباری می کردند. بچه ها را در پرورش گاه ها جمع کرده و سپس از شهر تخلیه می کردند و از ولدین اجازه نمی گرفتند.

بچه در آنجا مریض شد به گفته مادر به دیفتری مبتلا شد و زنده نماند. به آنها حتی نگفتند که کجا خاکسپاری شده و آنها با همه گونه سعی و کوشش نتوانستند خبری بگیرند و اما سال گذشته افرادی که برایم ناشناس بودند به ابتکار خودشان در آرشیو کار کرده و اسناد برادرم را کشف کردند. واقعا برادرم بود. چرا که من می دانستم که در آن زمان آنها پس از آنکه از یگان های آلمانی در حال تعرض از طرف "پترو دوارتس" فرار کردند در منزل نزدیکان زندگی کردند و من حتی آدرس آنها را در آنجا می دانستم. آنها در کانال به گفته ما "وودنی" زندگی کردند. درست تر گفته شود کانال "ابوودنی" لیکن در لنینگراد آنرا کانال "وودنی" می گویند. من دقیقا می دانم که آنها در آنجا زندگی کردند. و آدرس محلی که پسر ما را از آنجا گرفته بودند با آدرس موجود در سند تطابق کرد. همچنین نام خانوادگی و اسم و اسم پدر تطابق کردند. شک نبود که وی برادر من بود. محل خاکسپاری هم ثبت شده بود: قبرستان "پیسکاروفسکی"  و بخش شخصی خاکسپاری هم مشخص شد.

پوتین گفت: به والدین هیچ چیز را اطلاع ندادند. شاید در آن زمان دست ها به این کار نمی رسید.

ادامه دارد…

 

 

 

 

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала