تهران؛ شهری با زخم‌هایی تازه و قلبی که هنوز می‌تپد

اشتراک

تهران؛ شهری با زخم‌هایی تازه و قلبی که هنوز می‌تپد

هرکس، روایتی دارد از دوازده روزی که تهران در آتش می‌سوخت و دل‌ها در التهاب می‌تپید. روایت‌هایی از فرار یا ماندن، از اضطراب شبانه و امید صبحگاهی، از صدای آژیرهایی که قلب‌ها را می‌لرزاندند و سکوت‌هایی که مثل زخم، ماندند.

در روزهای بمباران، برخی در خانه‌هایشان ماندند، پنجره‌ها را بستند و چشم به آسمان دوختند. برخی دیگر با چمدان‌هایی ناتمام، از خانه‌ها و خاطراتشان دل کندندو آن‌هایی که ماندند یا رفتند، در فضای مجازی نوشتند: «اگر برنگشتیم، این‌ها روایت ماست.»

اما آتش‌بس که آمد، بار دیگر جان در رگ‌های تهران جاری شد. مغازه‌ها گشوده شدند، صدای کودکان در کوچه‌ها پیچید، و ترافیک ـ همان کابوس همیشگی ـ حالا به نشانه‌ای از بازگشت زندگی بدل شده است.

 

هنوز هم با صدای بلند، از جا می‌پرم

محسن، کارمند یک شرکت خصوصی، در نخستین روزهای جنگ به شمال کشور پناه برد.

می‌گوید: «شرایط، واقعاً سخت بود. خانواده‌ام شمال بودند، جایی برای رفتن داشتم. اما همان ابتدای جنگ، وقتی خواستم تهران را ترک کنم، در ترافیکی گیر افتادم که بیشتر شبیه یک فرار دسته‌جمعی بود تا خروج معمولی. بالاخره با استرس و ترس فراوان به خانواده‌ام رسیدم. ولی حتی آنجا هم اضطراب رهایم نکرد. بمباران‌ها، اخبار، شایعات... همه چیز بوی ترس می‌داد.»

 

او حالا که به تهران برگشته، ادامه می‌دهد: آتش‌بس مثل هوای تازه بود. برگشتم سر کار، دیدم خیابان‌ها شلوغ شده، مغازه‌ها بازند، مردم آرام آرام نفس می‌کشند. اما آن ترس، هنوز در من زنده است. با هر صدای بلند، دلم می‌ریزد. در مغازه، در بازار، هرجا که می‌روی مردم می‌گویند: "خدایا، دیگر تکرار نشود." با این‌حال، حس می‌کنم کم‌کم داریم بهبود پیدا می‌کنیم. زندگی دارد برمی‌گردد، هرچند با قدم‌هایی لرزان.

 

چه کسی فکرش را می‌کرد دلتنگ ترافیک تهران شویم؟

ک.م، بلاگری فعال در شبکه‌های اجتماعی، بیشتر روزهای جنگ را در تهران گذراند.

او روایتش را چنین آغاز می‌کند: ده روز از دوازده روز جنگ را تهران ماندم. اول فکر می‌کردم خلوتی شهر یک فرصت است؛ فرصتی برای آرامش، برای خودم. اما خیلی زود فهمیدم که این سکوت، نه آرامش، که تنهایی و دلگیری است.

 صدایش، با اندکی امید در میان روایت تلخ می‌درخشد:حالا خوشحالم که شهر دوباره بیدار شده. صدای بوق ماشین‌ها، صف‌های طولانی، ترافیک سنگین، مردم در کافه‌ها... همه‌شان حالا برایم نشانه‌های زندگی‌اند. چه کسی باورش می‌شد روزی دلتنگ ترافیک تهران شویم؟ وقت آن است که به پاتوق‌هایمان برگردیم، بنشینیم، قهوه بخوریم، بخندیم. شهر هنوز زخم دارد، اما زنده است. و این مهم‌ترین چیز است.

 

این روزها، خبرنگار بودن فقط یک شغل نبود

▫هنگامه، خبرنگاری که در تمام روزهای جنگ در تهران ماند، از تجربه‌ای می‌گوید که حالا بخشی از هویت او شده است: با وجود تعویق امتحانات دانشگاه، هر روز به تحریریه رفتم. هر روز نوشتم، شنیدم، دیدم. شرایط عادی نبود، اما ماندن برایم یک انتخاب نبود، یک ضرورت بود. ضرورتی برای گفتن حقیقت.

 او ادامه می‌دهد: این دوازده روز به من نشان داد که خبرنگاری فقط شغل نیست. ایستادن در خط مقدم حقیقت، مسئولیت دارد؛ ترس دارد؛ فشار دارد. اما در دل همان اضطراب، در دل همان حجم سنگین خبرها، چیزی درونم روشن شد: خبرنگار بودن یعنی با مردم بودن. یعنی روایت‌گر درد و امید بودن. حالا، رسالت این حرفه برایم فقط یک واژه نیست، بلکه بخشی از وجودم شده است.

تهران هنوز نفس می‌کشد. با کافه‌هایی که دوباره صدا دارند، با پنجره‌هایی که شب‌ها چراغ‌شان روشن است.این شهر، زخمی‌ است. زخم‌هایی از ترس‌ها، بغض‌های فروخورده و خاطرات نیمه‌کاره. اما زنده است. تهران، همان‌قدر که در روزهای سختی را گذراند، حالا در بازسازی و امید نفس می‌کشد.

ما را در سایت و تلگرام اسپوتنیک دنبال کنید

Sputnik Iran | Telegram

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала