اسپوتنیک به نقل از نیویورک تایمز می نویسد: آمریکایی ها هنوز هم به مرد کوچه و خیابان اعتقاد دارند تا نظم را به واشنگتن برساند، حتی اگر او به اندازه ترامپ ثروتمند و بی ادب باشد. برای افرادی که والدین و روابط قدرتمندی دارند، این یک مشکل است.
مثلا، اندرو کوئومو. پدرش به مدت سه دوره به عنوان فرماندار ایالت نیویورک خدمت کرد، و او خود دادستان ایالت و وزیر مسکن و شهرسازی بود. و اکنون ، وی که برای سومین بار فرماندار ایالت نیویورک شده است، در مصاحبه با خبرنگاران ، اصرار دارد که "او عضو هیچ باشگاه سیاسی برگزیده ای نیست".
و یا خانم ایوریل هینز Avril Haines. وی در دانشگاه های ویژه نخبگان، دادگاه استیناف فدرال و مقام های ارشد در نهاد های سیاست خارجی و اطلاعاتی کار کرده است. وقتی انتصاب وی به مقام مدیر اطلاعات ملی اعلام شد، هینز گفت: "من هرگز از گفتن حقیقت به مقامات خجالت نکشیده ام." مثل تبلیغ شخصی به نظر می رسد.
جاش هاولی سناتور میسوری سعی می کند از پدر بانکدار، تحصیلات استنفورد و ییل و کارش با رئیس دادگستری جان رابرتس فاصله بگیرد. او "شوالیه مردمی است که علیه طبقه سیاسی بدخواه مبارزه می کنند." بسیاری از تجار دوست دارند به عنوان نوآوران و "نابودکنندگان" رکود ظاهر شوند.
این نمونه ها نشان می دهد که چگونه اعضای یک حلقه باریک دارای امتیاز وانمود می کنند که عضوی از این حلقه نیستند. سوال این است که چرا؟
این تا حدودی به دلیل استراتژی است. تظاهر به مردمی بودن سودمند است. این امر مسئولیت عواقب تصمیمات اتخاذ شده را از بین می برد. وقتی همه چیز خوب پیش می رود، آنها این جریان را ثمره خدمات خود اعلام می کنند. وقتی همه چیز اشتباهی پیش می رود، می توان مقامات ناکارآمد و خصمانه را که نیت های خوب و برنامه های دارای چشم انداز خوب شان را نقش بر آب کردند، مقصر دانست.
نکته بعدی مسئله نسل هاست. خانم هلن اندروز ادعا می کند که نوزادان بوم کودک (افرادی که پس از سال 1945 متولد شده اند) از برتری اقتصادی، فرهنگی و سیاسی که در دهه 1980 به دست آوردند خجالت می کشند. او می نویسد: "شورشیان به مقام رسیدند، ولی آنها می خواستند، با اینكه هم اینک به قدرت رسیده اند، خود را به عنوان انقلابی نشان دهند."
به عنوان مثال، ال گور، در جریان مبارزات انتخاباتی علیه جورج دبلیو بوش در سال 2000، ادعا کرد که نماینده "افرادی است که علیه قدرت های موجود می جنگند". وی که فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد بود، به عنوان معاون رئیس جمهور و فرزند سناتور نمی توانست خود را فرد مردمی معرفی کند. در یک زمان، ریچارد نیکسون نیز نه کمتر از یک هیپی به وضعیت موجود حمله کرد.
وظیفه اصلی سیاست - استفاده از قدرت برای دستیابی به اهداف مشترک است. اگر نیت خیر و اقدامات غیر استاندارد با نیازهای عملی دولت روبرو شود، خطر بوجود می آید.
ماکس وبر، جامعه شناس در سخنرانی خود تحت عنوان "سیاست به عنوان شغل و حرفه" در سال 1919 اظهار داشت که اصول اخلاقی باید با مسئولیت نتیجه گرا ترکیب شود. مذاکره، سازش و اسرار حرفه ای مورد نیاز است. بنابراین، باید ایده های ریشه دار و عمیق در مورد "مردی برخاسته از مردم" تغییر داد.
نباید کلیشه های کهنه را با قدرت عوضی گرفت. به عنوان مثال، خانم هینز رفتاری تا حدودی بوهمی دارد. چه باید کرد؟ از این گذشته، پوشاک های نشاسته ای و لهجه ظریف انگلیسی نشان از امتیاز و برگزیدگی دارد. خانم هینز- نشانه "گرایش چپ" است و در سمت راست، شاهد مردانگی وحشیانه و نمادهای همبستگی با طبقه کارگر هستیم. این خودفروشی هیچ ارتباطی با قدرت ندارد. مهم نیست که دولتمردان و شخصیت های عمومی چه چیزی می خورند: خاویار، کلم یا باستورما. استدلال آنها و نتایج کارشان مهم است.
بعلاوه، باید از شخصیت های تاریخی که "اخلاق مسئولیت پذیری" وبر را پذیرفته اند، یاد گرفت. ما به شخصیت های تاریخی احترام می گذاریم که افراد ناقص بوده ولی تصمیم های بسیار دشوار را گرفته اند. و هنگامی که ما از مطالعه فعالیت های آنها امتناع می کنیم و مجسمه های تاریخی را تخریب می کنیم، فرصت را برای درک دلیل موفقیت یا عدم موفقیت آنها را از دست می دهیم.
سرانجام، باید صادقانه اعتراف کنیم که آمریکا یک طبقه حاکم دارد. پس از جنگ جهانی دوم، فرصت عضویت در این طبقه به کسانی داده شد که شایستگی و لیاقت مناسب را داشتند. اما حقیقت این است که اصل و نسب هنوز هم نقش دارند.
در نهایت، تغییر باید ناشی از قدرتهای حاکم باشد. ما مایلیم بیانیه شهردار، فرماندار یا رئیس جمهور را بشنویم: "بله، من رئیس هستم و می خواهم که از من قضاوت شود نه بر اساس آنچه كه هستم، بلكه براساس نحوه انجام وظایف خود در این مقام".