اسپوتنیک — حاج ناصر کلاری متولد سال 1311 از تهران است. او به شغل چاپخانه داری مشغول است و در حدود 73 سال در این زمینه سابقه دارد. او کار خود را از بازار تهران شروع کرد و پس از یکی دو سال چاپخانه تواضع را تاسیس کرد و هم اکنون کهنسال ترین و با سابقه ترین چاپخانه دار تهران می باشد. او در زمان جنگ جهانی دوم که مقارن با سال 1324 یا 1325 بود در تهران ساکن بود. به گفته او آن زمان صنعت چاپ یک صنعت جزء محسوب می شد و تیراژ روزنامه ها از 1500 تا 2000 تیراژ بالاتر نمی رفت. صحبت های جالب و شنیدنی این بزرگمرد صنعت چاپ را از حال و هوای آن دوران می خوانیم:
اسپوتنیک: از حال و هوای زمان جنگ جهانی دوم در ایران بگویید؟
در سال 1325 که من به یاد دارم، شوری سابق مسلط بر شمال ایران و انگلستان مسلط بر جنوب ایران بود. نفت ایران توسط انگلیسی ها مصادره می شد و شیلات و صنعت دریایی ایران را شوروی اداره می کرد. در زمان جنگ جهانی دوم نیز که نیروهای متفقین به ایران آمدند، بر ایران مسلط بودند و ایران یک کشور شکست خورده محسوب می شد. مثلا برنجی که در شمال ایران برداشت می شد توسط نیروهای متفقین مصادره می شد. این قضیه شامل بسیاری از مواد غذایی می شد. در خاطرم هست که در آن دوران ساعت 8 یا 9 صبح به نانوایی برای خرید نان می رفتم و تا ساعت 1 معطل می شدم و دست خالی به خانه بازمی گشتم. در محله ما که چهارراه سیروس نام داشت مرکز پخش نان سیلو بود. نان سیلو شبیه آجر قزاقی بود که بر روی یکدیگر قرار داشتند. داخل این نان را به خوبی یادم هست که آشغال چوب یا تکه های پارچه یافت می شد و این نان اصلا کیفیت نداشت. دولت ایران در آن زمان وابسته به انگلیس، آمریکا و شوروی بود و بدون دستور آنان کاری را انجام نمی داد. در اواخر آن دوران که به تازگی جبهه ملی مشغول به فعالیت و مبارزه بود، یادم می آید که در مسجد سپهسالار ورزشکاران مراقب صندوق های رای بودند که رای های مردم جا به جا نشود. در آن انتخابات 12 نفر از نمایندگان جبهه ملی انتخاب شدند. از نظر زمانی نزدیک آمدن دکتر مصدق بر روی کار بود. درست در خاطرم هست که من فقط در یک انتخابات شرکت کردم و زمانی بود که دکتر مصدق نخست وزیر بود و رقابت بین جبهه ملی و افراد توده ای بود. در آن انتخابات حدود 124 هزار رای متعلق به جبهه ملی و در حدود 60 وخرده ای رای متعلق به حزب توده بود که به اصطلاح چپی گفته می شدند. بعد از روی کار آمدن افراد جبهه ملی، آنها برای فراکسیون نهضت ملی و ملی کردن صنعت نفت بسیار فعالیت کردند. دکتر مصدق دستور داد تا مردم بر روی لباس ها و روی سینه های خود پرچم ایران کشیده و بر روی آن بنویسند که صنعت نفت در ایران باید ملی شود اما حزب توده معتقد بود که صنعت نفت جنوب باید ملی شود و نفت شمال به روس ها داده شود.
در زمان نخست وزیری قوام السلطنه، هنگامی قوای روس در ایران بودند، او به شوروی رفت تا قرارداد نفت شمال را ببندد. او شرط گذاشت که نیروهای شوروی ایران را تخلیه کنند و در عوض نفت شمال را به آنها داد و این قرارداد را امضا کرد. زمانی که او به تهران بازگشت نیروهای شوروی از ایران بیرون رفتند و سپس استعفا داد. نهضت ملی شدن صنعت نفت همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 1330 صنعت نفت ایران ملی شد. انگلستان دور تا دور دریای جنوب را محاصره کرده بود و نمی گذاشت نفتی صادر شود و کشتی های جنگی آنها آنجا بودند. دکتر مصدق در آن زمان به کسی نفت نفروخت. پس از مدتی او اعلام کرد که ایران فروشنده نفت است و 50 درصد تخفیف برای آن در نظر گرفته است. ایران شرط کرده بود که ابتدا هزینه نفت را می گیرد و سپس آن را در اختیار کشور خواهان می گذارد.
به خاطر دارم که یک کشتی ژاپنی به نام کشتی رزماری وجود داشت که از طرف ژاپن برای خرید نفت به ایران آمد اما پس از خریداری نفت در دریای عدن توسط انگلیس توقیف شد و پس از آن هیچ کشوری از ایران نفت نخرید. در حدود 28 ماه و 10 روز دکتر مصدق نخست وزیر بود و کشور ایران را بدون درآمد حاصل از فروش نفت اداره کرد. من بخاطر دارم که در آن زمان دلار 24 یا 25 ریال بود. زمانیکه بر علیه دولت مصدق کودتا شد فقط 1 ریال قیمت دلار بالا رفت چرا که او اقتصاد را بسیار خوب اداره می کرد. صادرات کشور ایران چندین برابر واردات بود. ایران حتی پوست پیاز و روده و پوست گوسفند نیز صادر می کرد. من هم در همان زمان ها چاپخانه خود را به نام تواضع با هزینه بسیار اندکی تاسیس کردم.
زمانی که قوای شوروی در ایران بودند به ازای خورد و خوراک پولی به ایران نمی دادند اما هزینه خود را محاسبه می کردند. این هزینه در ان زمان معادل 17 تن طلا شد. در زمانی که ایران قادر نبود نفت خود را به کشورهای دیگر بفروشد بارها وزیر دکتر مصدق، دکتر فاطمی به شوروی سفر کرد تا این هزینه را از آن کشور دریافت کند اما شوروی سابق اعلام کرد که ما این هزینه را به حکومتی می دهیم که حکومت کارگری باشد. متاسفانه در نهایت این 17 تن طلا در زمان مصدق که یک حکومت مردمی داشت به ایران داده نشد اما بعد از کودتا علیه حکومت مصدق، زمانی که رئیس کودتاچیان، تیمسار زاهدی نخست وزیر ایران شد و یک حکومت وابسته تشکیل داد، این طلاها به ایران داده شد.
اسپوتنیک: مشکلات مردم در آن زمان چه بود؟
مردم در آن دوران از نظر اقتصادی بسیار در مضیقه بودند و بسیار مشکل داشتند. مثلا در یک خانه کلنگی دور تا دور پر از اتاق بود که هر خانوار در یک اتاق ساکن بودند. در یک اتاق 12 متری یک خانواده 6 نفر با چندین بچه زندگی می کردند. امکانات رفاهی مثل پنکه، گاز یا یخچال موجود نبود. درهر خانه در حیاط یک آشپزخانه وجود داشت که اسم آن آشپزخانه بود. اکثرا در یک گوشه اتاق چراغ والور قرار می دادند و روی آن غذا می پختند. سقف آشپزخانه از شدت دود زیاد، دوده هایی به شکل تار از چراغ آویزان بود. زندگی مردم در سطح بسیار پایینی بود چرا که تمام ثروت کشور به دست نیروهای خارجی تصاحب می شد. از زمان ملی شدن صنعت نفت زندگی مردم آرام آرام بهتر شد و به سمت بهبود رفت.
اسپوتنیک: در زمان ورود متفقین روزنامه ها درباره این اتفاق چه نوشتند؟ آیا تیتر خاصی توجه شما را به خود جلب کرد؟
من تیتر روزنامه های آن زمان را دقیق به خاطر ندارم اما یادم هست اولا روزنامه های زیادی منتشر نمی شدند و دوما این که مطالبی که روزنامه ها می نوشتند با واقعیت بسیار متفاوت بود. واقعیت این بود که آذوقه مردم به نفع نیروهای متفقین صاحب می شد و ته مانده آن به مردم ایران می رسید و مردم از نظر آذوقه بسیار در مضیقه بودند اما در این مورد اصلا در روزنامه ها نمی نوشتند. مطالب روزنامه ها بیشتر به نفع متفقین بود. به همین دلیل نزدیک به 17 تن طلا به حساب خود به ایران بدهکار شدند. این مقدار هزینه آذوقه چندین سال این نیروها بود. بعدا هم کشف شد که علاوه استفاده از نفت ایران توسط نیروهای متفقین، یک لوله نفت هم بطور پنهانی وجود داشت که نفت ایران به راحتی از طریق آن صادر می شد.
اسپوتنیک: آیا پرخاشگری از سوی متفقین در ایران صورت گرفته بود؟ آیا زد و خوردی بین نیروهای متفقین و مردم ایجاد شد؟
خیر، من به شخصه خودم موردی مشاهده نکردم و چیزی بخاطر نمی آورم اما آنها همیشه در خیابان ها مسلح بودند. شنیده بودم که در بین جاده استان گیلان و تهران، اگر شخصی بوسیله ماشین برنج یا گندمی حمل می کرد، بار او را توقیف می کردند. در آن زمان اول می بایست آذوقه به نیروهای متفقین داده شود و بعد اضافه آن به مردم ایران می رسید.
در رابطه با نیروهای متفقین باید بگویم که زمانی که یک کشور به کشور دیگری مسلط می شود، مختار است در آن کشور هر کاری انجام دهند. در ایران نیز وضع به همین منوال بود. من موردی از اذیت و آزار ندیدم اما شنیدم که مردم گاهی تلافی می کردند. مثلا شنیدم که در کوچه و پس کوچه های چهارراه سیروس، به چند تن از نیروهای متفقین صدمه وارد شد که در حد کشتن نبود. البته این اقدامات مسمر ثمر هم نبود.
اسپوتنیک: چرا نیروهای متفقین وارد ایران شدند؟
در جنگ جهانی دوم، رضا شاه پهلوی که توسط انگلیس ها به روی کارآمد، پس از مدتی چرخشی به سمت آلمان ها داشت و همین امر سبب شد که نیروهای متفقین به ایران بعنوان یک پل پیروزی نگاه کنند. البته در آن زمان گفته می شد که ایران برای همه گروه ها یک پل پیروزی است. رضا شاه با آلمان ها که جزو متحدین بودند، رفاقت کرد و به همین خاطر انگلیس ها پس از جنگ، رضاشاه را خلع کردند و او را به جزیره موریس بردند و تا زمان مرگ نیز آنجا به سر می برد. تمام طلاهایی که متعلق به کشور ایران بود، توسط انگلیس به سرقت برده شد و کوچکترین قطره ای از آن نیز به ایران نرسید. انگلیس، آمریکا و شوروی در ایران به نفع خود اقدام می کردند. البته شوروی پس از انقلاب اکتبر یک چرخشی کرد و با ایران مدارا نمود. ایران ثروتمندترین منطقه آسیا بوده و هست و همه چشم طمع به آن داشتند.
اسپوتنیک: آیا خاطره ای از ورود نیروهای متفقین به ایران دارید؟
من بخاطر دارم که زمانی که نیروهای متفقین وارد ایران شدند، حدود 10 الی 12 عدد بمب در نزدیکی کوره پزخانه در جنوب تهران انداختند. همه مردم مغازه ها را بستند. ما هم مغازه ای در بازار آهنگرها داشتیم. ما همه درها را به گفته پدرم تخته کردیم و پدربزرگم، ما را به زیرزمین برد. با چند عدد بمب، ارتش ایران تسلیم شد و نیروهای متفقین به ایران آمدند. از آن زمان این خاطره را به یاد داشتم.
همیشه در ذهنم این اتفاق را با 8 سال جنگ تحمیلی که در ایران توسط کشور عراق پس از انقلاب اتفاق افتاد، مقایسه می کنم. مردم و حکومت ایران با تمام فشارها در جنگ تحمیلی مقاومت کرد و من معتقدم که علت مقاومت حکومت، مردمی بودن آن است و علت راحت تسلیم شدن ارتش ایران در آن زمان غیر مردمی بودن و و ابسته بودن آن است و مردم نقش مهمی را در حکومت ها ایفا می کنند.
اسپوتنیک: آیا از رژه نظامی نیروها چیزی به خاطر دارید؟
بله کاملا در خاطرم هست. نیروهای متفقین در همه جای تهران حضور داشتند و ما هر روز آنها را می دیدیم. مردم هم دل خوشی از آنان نداشتند اما در کنار هم روزگار می گذراندند.