گزارش و تحلیل

حقایقی تلخ و شیرین از زندگی دیپلمات مقتول روس در ایران

© Sputnik / Sputnik /  مراجعه به بانک تصاویر الکساندر گریبایدف
الکساندر گریبایدف - اسپوتنیک ایران
اشتراک
11 فوریه، روز تاریخی است که در خاطرات مردم ایران و روسیه به یادگار مانده است.

برای ایرانیان این روز مصادف است با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 و برای روسیه ، روز غم و اندوه ، چراکه در 11 فوریه سال 1829 یکی از با استعدادترین شاعران و نمایشنامه نویسان قرن، دیپلمات و نماینده تام الاختیار (وزیر مختار) امپراتوری روسیه، الکساندر گریبایدف به شکلی غم انگیز در ایران کشته شد. او درکنار سایر کارکنان سفارت توسط جمعیتی عصبانی و خشمگین تکه تکه شد. گریبایدف را به اتهام جنگ ها و به دنبال آن گرسنگی و عدم نبود اسلحه در ایران و از دست دادن سرزمین های مهم کشتند. این یکی از خشن ترین قتل ها در تاریخ دیپلماسی: سر گریبایدف را برای شش روز و بدنش را سه روز در خیابان های تهران گرداندند و سپس به چاه توالت انداختند.
این جنایت در سفارت و قتل وزیر مختار روس ممکن بود به جنگی خونین بین امپراتوری روس و پرشیا تبدیل شود. فتحعلی شاه قاجار این موضوع را فهمید و به هر طریق سعی کرد تا طرف روسی را فریب داده و نشان دهد که او در حادثه اتفاق افتاده نقشی نداشته و همچنین غرامت سنگینی پرداخت نمود. آنچه که از جنگ پرشیا و امپراتوری روسیه در آن سال ها جلوگیری کرد ممکن است همان چیزی بود که در سنت پترزبورگ جنگ با ترکیه را رقم زد.
تاریخ درس های زیادی می آموزد. اسپوتنیک به یاد و خاطره الکساندر گریبایدف ، جالب ترین حقایق زندگی خصوصی این انسان فوق العاده را مرور می کند:
نابغه جوان
الکساندر سرگیویچ نه تنها فردی با استعداد، بلکه در واقع یک نابغه و فردی فراتر از عصر خود بود. او در سن 11 سالگی به دانشگاه مسکو وارد شد و تحصیلات در رشته کلام را طی 2 سال به اتمام رساند. در زمان ورود به دانشگاه او به سه زبان خارجی مسلط بود و با گذشت زمان توانست تمامی زبان های اروپایی را بیاموزد. بعدها برای کار چند زبان شرقی را نیز یاد گرفت. یکی از اساتید زبان های شرقی گریبایدف ، مترجم سابق سفارت پرشیا میرزا توپچیباشف بود که یکی از اولین شرق شناسان روسیه به شمار می رفت.

Александр Грибоедов - اسپوتنیک ایران
۱۲ راز گریبایدوف

بازیگوش، زرنگ و موسیقی دان
در زمان جنگ1812 گریبایدف به صورت داوطلبانه در هنگ گوسار خدمت کرد. در آن زمان 17 ساله بود. او موفق نشد در نبردها حضور یابد برای آنکه ناپلئون را از روسیه بیرون کردند. نویسنده و دیپلمات آینده درمحدوده بلاروس امروزی خدمت کرد. در بین دوستان او به فرد بازیگوش و سربه هوا و زبر و زرنگ مشهور بود. او حتی یکبار سوار بر اسب به مراسم رقص باله رفت.
گریبایدف مانند همه مردم روشنفکر آن زمان ، موسیقی آموخت و آهنگساز خوبی هم بود. او دو والس دیوانه کننده نوشت که یکی از آن " گریبایدف " نام گرفت.
گریبایدف توانایی موسیقی خود را گاهی به شیوه ای که بالاتر از تفکر جامعه دوران خود بود ، نشان می داد. او گاهی مانند یک فرد دیوانه و بازیگوش رفتار می کرد. مثلا در حالی که در کلیسای کاتولیک حضور داشت، پشت ساز نشست و موسیقی روحانی و مذهبی را اجرا کرد و بعد از چند دقیقه آهنگ شاد روسی " کامارین" را نواخت که باعث عصبانیت حاضرین شد.
دوئل
گریبایدف یکبار در دوئل زخمی شد. دلیل آن هم یک رابطه عاشقانه با رقاص باله مشهور آودوتیا ایستامینا بود. نه ، گریبایدف عاشق او نبود اما به روشی عجیب داستانی سرهم شد که به دوئل او با حضور چهارفرد دیگر ختم گردید. انگشت کوچک دست راست گریبایدف توسط افسر الکساندر یاکوبویچ زخمی شد.
البته خود این رقاصه باله که بیست سال در تئاتر فعالیت داشت با هنرپیشه سابق پاول اکونین ازدواج کرد. پاول اولین کسی بود که نقش اسکالوزوب را در نمایشنامه " فغان از زیرکی" گریبایدف بازی کرد.
نواختن پیانو برای گریبایدف به خاطر زخمی که در دوئل برداشته بود، دشوار شد. او هربار مجبور بود انگشتش را در یک پوشش از چرم سیاه قرار دهد تا بلند تر شود. بر اساس برخی از منابع به خاطر همین مسئله همسر گریبایدف توانست بدن مثله شده شوهرش را بشناسد و بر اساس برخی روایت های دیگر بر اساس ناخن های بلندش که گریبایدف به خاطر مد آن زمان بلند کرده بود.
عضو لژ ماسونی
در سال 1816 گریبایدف به لژ ماسونی اسرارآمیز وارد شد. او به بزرگترین انجمن مخفی سنت پترزبورگ یعنی " دوستان متحد" تعلق داشت. او از دوستان ماسونی می خواست که فقط به زبان روسی حرف بزنند و حامی گسترش و بسط آموزش روسی بود.
"حرمسرای" گریبایدف
الکساندر گریبایدف همسر آینده خود را در تفلیس و در مسیر رسیدن به پرشیا ملاقات کرد. همسر نویسنده یک دوشس گرجستانی با نام نینا چاوچاوادزه بود که از او 17 سال کوچکتر بود. او عاشق این دختر 16 ساله شد و از او درخواست ازدواج کرد. دختر هم بدون هیچ مکثی جواب مثبت داد.
حقیقت جالب از زندگی گریبایدف را می توان یک حادثه نمادین نامید که برایش اتفاق افتاد: در مراسم ازدواج او در حالی که سعی داشت حلقه را به دستان عروسش بکند ، به طور اتفاقی آنرا انداخت. اطرافیان آنرا به نشانه بد قلمداد کردند.
گریبایدف در خصوص عشق به همسرش در یکی از نامه هایش به واوارا میکلاشویچ می نویسد:
" متاهلم و با یک کاروان بزرگ مسافرت می کنم ، 110 اسب و قاطر، زیر چادرها در کوه های بلند شب را سپری می کنم ، جایی که سرما بیداد می کند. نینوشای من اعتراضی نمی کند و از همه چیز راضی است، دلبر و بازیگوش و شاد است…
سرانجام پس از روزی سخت ، در حرمسرای خودم خلوت کردم ، آنجا خواهرم، همسرم، دخترم و همه چیزم در یک نفر کنارم است…"


نینا چاوچاوادزه باقی عمرش را پس از مرگ همسرش در عزا سپری کرد. به او لقب " رز سیاه تفلیس" دادند. او دستور داد تا بر روی سنگ قبر همسرش این عبارت را بنویسند: " زکاوت و کارهایت در اذهان روسی نامیراست، اما من برای چه بدون تو زندگی می کنم ، عشق من؟ "
الماس سرنوشت ساز "شاه"
گریبایدف در فوریه سال 1829 کشته شد در حالی که مشغول خدمت به عنوان سفیر امپراتوری روسیه در پرشیا بود. فتحعلی شاه قاجار برای آشتی با امپراتور روسیه نیکلای اول هیات بزرگی را به ریاست خسرو میرزا و همچنین هدایای ارزشمند به سنت پترزبورگ فرستاد. برای این سفر 193 اسب و 16 گاری استفاده شد.

Заключение мира в Туркманчае - اسپوتنیک ایران
روسیه همسایه همیشگی ایران است، پس ترکمنچای را به تاریخ می سپاریم!

یکی از توصیه های شاه به نوه اش خسرو میرزا این بود که در سرراهش در مسکو به دیدار مادر گریبایدف رفته و از او طلب بخشش کند.
به عنوان غرامت و عذرخواهی از طرف پرشیا، خسرو میرزا برای نیکلای اول یک الماس به شکل و اندازه ای بی مانند آورد که روی آن نوشته هایی به زبان عربی وجود داشت و یکی از آنها در تاریخ 1591 بود. این یکی از هفت الماس بزرگ در تاریخ جهان است که وزن آن به بیشتر از 88 قیراط می رسد.
این الماس در معادن استان گلکوند هند کشف شد. یک اعتقاد در بین ساکنین محلی وجود داشت که " زرد مانند چشم ببر، سنگی است که برای هر فردی که به آن دست بزند ، کشنده خواهد بود. این الماس مانند حیوان وحشی ، خون می خورد."
چند سال بعد ، امپراتور الکساندر دوم بعد از خواندن داستان گریبایدف " فغان از زیرکی" تصمیم گرفت شخصا این الماس را ببیند. او الماس را برداشت و در دستانش گرفت… الکساندر دوم در انفجار بمب کشته شد.
الکساندر سوم نسبت به اشیاء گرانبها بی تفاوت بود و به نظر می رسد که به همین خاطر به مرگ طبیعی مرد. اما نیکلای دوم (آخرین عضو در سلسله رمانوف ها) و اعضای خانواده اش نه یک بار بلکه چندین بار این الماس را دستانشان گرفتند. چندی بعد کل خانواده توسط بلشویک ها کشته شدند و خود الماس در یک شیشه ضد گلوله قرار گرفت و تا به امروز در همان جا مانده است.


الماس کشنده در بخش الماس اسلحه خانه کرملین مسکو نگهداری می شود. یادآوری می کنیم که طبق دستور کار ، کارکنان این بخش حق دارند فقط با دستکش به آن دست بزنند… چرا که حادثه هیچ وقت خبر نمی کند…

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала