این قهرمان ملی شوروی سه بار در سال های۱۹۶۹، ۱۹۷۷ و ۱۹۸۰ به فضا سفر کرد. دوستی با یوری گاگارین در خاطرات این فضانورد خودنمایی می کند و خود نیز یکی از ۲۰ کیهان نورد برجسته شوروی به حساب می آید. ویکتور گورباتکو در سال ۱۹۳۴ در کراسنودار روسیه چشم به جهان گشود و در ماه می سال ۲۰۱۷ در مسکو دیده از جهان فروبست.
میزبان سفرش به ایران زمین ، آقای سیروس برزو ، نویسنده و روزنامه نگار مشهور ایرانی و خبرنگار تاریخ فضانوردی بود. برایمان جالب بود که خاطرات گورباتکو را از زبان خودش می شنیدیم اما فوت ناگهانی اش افسوسی برجای گذاشت. به سراغ آقای برزو رفتیم تا برایمان از لحظات به یادماندنی حضور این فضانورد تعریف کند.
با ما در یادآوری این خاطرات همراه شوید:
از خبرنگار ایرانی بپرس ، گورباتکو کیست؟
بیست و سه سال پیش ، برای اولین بار آقای گورباتکو را در موزه یادمان های فضایی در مسکو ملاقات کردم. بلافاصله شناختمش ، خوشرو و مهربان احوال پرسی کرد و پرسید: من را می شناسی؟
من هم با اطمینان پاسخ دادم: بله! و نام پروازها و سفینه هایش را گفتم. با تعجب نگاهم کرد. از اینکه یک خارجی اینقدر دقیق او را می شناسد ، شگفت زده بود.
چند دقیقه ای از مراسم نگذشته بود که جوان خبرنگاری با عجله وارد شد و مستقیم سراغ فضانورد رفت و پرسید: شما آقای گورباتکو را می شناسید؟ می توانید به من نشانش دهید؟ اوهم نگاهی عاقلانه و شیطنت آمیز به جوان روس انداخت و گفت: برو از خبرنگار ایرانی که آن گوشه نشسته بپرس؟ من هم آقای گورباتکو را به جوان که از خجالت سرخ شده بود، نشان دادم. شاید فضانورد با خودش فکر کرد که حتما خیلی پیرشده و کسی نمی تواند از روی عکس های جوانیش او را بشناسد. اما همین اتفاق باعث شد که من در ذهن آقای گورباتکو ثبت شوم.
مهمان مدرسه ایرانی ها در مسکو
از افتتاح مدرسه ایرانی ها در مسکو خیلی نگذشته بود که پیشنهاد کردم به مناسبت روز ۱۲ آوریل و روز فضانوردی ، یک فضانورد را به مدرسه دعوت کنیم تا برای دانش آموزان از تجربیاتش بگوید. از این پیشنهادم استقبال شد. به موسسه ای که آقای گورباتکو در آنجا بود رفتم و دعوتش کردم. او هم با کمال میل دعوتم را پذیرفت و در میان شوق وشعف بچه ها برایشان از خاطرات فضانوردی گفت و عکس هایش را برایشان امضاء کرد.
سفر به ایران ناشناخته تر است یا سفر به فضا؟
ارتباطات ما بعد از آن کمی قطع شد و فقط گاهی در مراسم ها ملاقات شان می کردم. تا اینکه در سال ۲۰۱۱ تصمیم گرفتیم فضانوردی را به ایران دعوت کنیم. من آقای گورباتکو را پیشنهاد کردم. آقای گورباتکو کهولت سن را بهانه کرد و گفت که حتما باید با همسرم سفر کنم. ما هم برنامه ریزی کردیم و همه چیز را برای سفرشان تدارک دیدیم تا اینکه سه روز مانده به پرواز، سفر را لغو کرد. من در این اوضاع نمی دانستم چطور می توانم تصمیمش را عوض کرده و او را به این سفر ترغیب کنم. تصمیم گرفتم با دو فضانوردی که قبلا به ایران آمده بودند، تماس بگیرم و از آنها بخواهم با آقای گورباتکوصحبت کنند. و بهانه لغو سفر مشخص شد: « همسر آقای گورباتکو از سفر به ایران وحشت داشت».
معلوم شد که در این مدت همسرش حرف ها و شایعه های زیادی در مورد ایران شنیده و خوانده، اینکه باید حجاب خیلی سختی را رعایت کند و برخورد با زن ها در ایران بسیار بد است و… مجبور شدم از همسر یکی از فضانوردانی که قبلا به ایران آمده بود بخواهم با او صحبت کند. بالاخره همه چیز به خیر گذشت و همسر آقای گورباتکو تصمیم گرفت در این سفر فضانورد را همراهی کند.
البته وقتی برای استقبال شان به فرودگاه رفتم و همسر آقای گورباتکو را دیدم که از از ترس لباس راهبه ها را پوشیده بود ، فهمیدم ، تصمیم برای این سفر برایشان کارآسانی نبوده است. خندیدم و گفتم از فرودگاه که بیرون بیایید می بینید همه چیز اینقدر سخت و ترسناک نیست و همینطور هم شد و تصمیم گرفت در همان فرودگاه لباس هایش را عوض کند. حتی فردای آنروز وقتی برای گردش به خیابان رفت ، از اینکه تبلیغات ضد ایرانی را باور کرده بود، شرمنده و ناراحت شد.
از آشِ رشته ی اصفهان تا بادام پوست نازکِ دامغان
سفر به اصفهان خیلی جالب بود. در میدان نقش جهان درشکه سواری کردند و عکس گرفتند. در افتتاحیه چند نمایشگاه شرکت کردند و استقبال مردم شگفت زده شان کرد. حتی برای پذیرایی برایشان آش رشته آوردیم و خیلی خوششان آمد. در مسیر بازگشتمان از اصفهان به سمت تهران به کاشان و دامغان رفتیم. یادم می آید نیمه های شب بود که به دامغان رسیدیم ، اما مردم و حتی فرماندار شهر برای استقبال از ایشان به بیرون شهر آمده بودند و یک دختربچه دامغانی هم که کمی زبان روسی می دانست به روسی خوش آمد گفت. در دامغان مردم با پسته و بادام مخصوص این شهر که به بادام پوست نازک معروف است از او پذیرایی کردند. آنقدر خوششان آمد که من همیشه در سفرهایم به مسکو به عنوان سوغاتی برایشان بادام دامغانی می آوردم.
به زور «به» ایران می رویم و به زور«از» ایران می رویم
جالب است بدانید که نه تنها آقای گورباتکو بلکه بقیه ی فضانوردانی که به ایران سفر کرده اند متفق القول این جمله را بعد از سفر به من گفتند: « به زور ما را به ایران می بری و به زور ما را از ایران بیرون می کنی (چون زمان سفر کوتاه است)». این فضانورد هم دلش می خواست دوباره به ایران سفر کند اما کهولت سن مانع می شد.
کودکِ درونِ فضانورد پیر
پاکی و صمیمیت آقای گورباتکو مانند یک کودک پنج ساله بود. انگار روحیه آن کودک درون جسم ۸۰ ساله و باتجربه این پیرمرد باقی مانده بود. همیشه لبخند به لب داشت و بسیار مهربان و شریف بود.
شاید تصور اینکه فضانوردان ، انسان های غیر عادی هستند در تفکر خیلی ها وجود داشته باشد. اما کسانی مثل آقای گورباتکو با خلوص نیت و مهربانی شان به ما نشان دادند که آنها انسان های عادی هستند. فقط تلاش و زحمت شان صدها برابر بیشتر بوده است. فقر دوران کودکیشان مانع پیشرفت نشد. آنها بدن و فکری سالم داشتند و همین امر متمایزشان می کند.
چطور فضانورد شویم؟
در ایران وقتی بچه ها باشوق دور او جمع می شدند و می پرسیدند چطور می توانند به فضا سفر کنند پاسخ داد: درس هایتان را خوب بخوانید ، ورزش کنید و انسان باشید. با این خصوصیات به هرچه می خواهید می رسید.
آقای گورباتکو نه تنها الگوی خوبی برای دوستداران فضانوردی بود بلکه می توان از او به عنوان انسانی والا یاد کرد که خاطره شان همیشه در ذهن مان باقیست.