زندگی، آثار و جهانبینی لف تولستوی تا اندازه ای برای جامعه ادبی و تحصیل کرده ایران اهمیت دارد که با جستجویی کوتاه در موتور سرچ گوگل حجم گسترده ای از اطلاعات به دست می آید. آنچه که تولستوی را بیش از هرچیز در ذهن من برجسته می کند، تلاش پیوسته وی برای کشف حقیقت زندگی از دوران کودکی تا سالخوردگی است که در هر دوره رنگی به خود گرفته و با گذشت سن و کسب تجربه سوالات دیگری از دل آن خارج شده و نویسنده روس لحظات عمرش را صرف یافتن پاسخ بر به این سوالات به ظاهر ساده اما عمیق کرده است. با خواندن آثار تولستوی خواننده متوجه تغییر حالات روحی و درونی وی در هر دوره سنی و هر دوره سیاسی می شود. تولستوی علیرغم مخالفت همسر و خانواده و با وجود برخورداری از املاکی که مادر در «یاسنایا پالیانا» برای او به میراث گذاشته بود، زندگی ساده را برای خود انتخاب کرده و دغدغه مظلومیت رعیت در نظام ارباب — رعیتی را دارد.
با سفر به یاسنایا پالیانا، گردش در املاک نویسنده و بازدید از خانه و اتاق کار او، نوع زندگی غیرمعمولش بر هر بیننده ای آشکار می شود. بسیاری می گویند که طبیعت زیبای یاسنایا پالیانا و روح دشت ها و جنگل های این ملک بزرگ که کمی کمتر از 2 هزار هکتار می شود، هر بیننده ای را به نویسنده ای بزرگ تبدیل می کند. و به راستی که این دشت زیبایی و آرامشی بی وصف دارد.
در کنار جوی جدا کننده جنگل صنوبر از دشت سبز کم درخت، نیمکتی چوبی قرار گرفته که از چوب های گرد و جوان صنوبر با دست درست شده است. به گفته راهنما، این نیمکت (در تصویر دو زن روی آن نشسته اند) را لف تولستوی برای خود درست کرده و زمان زیادی را در آن نقطه مورد علاقه اش می گذرانده. محل و جهت قرار گرفتن نیمکت توجه را به خود جلب می کند. نیمکت پشت به دشت روشن و رو به جنگل تاریک صنوبر است که تا سقف آسمان قد کشیده اند.
تولستوی در دوره های مختلف با ماهیت زندگی در ستیز بود، که به گفته راهنما، شاید دلیل آن از دست دادن عزیزان از سنین کودکی بوده و او را به این فکر انداخته که اگر انسان دیر یا زود رخت زندگی را خواهد بست، پس این همه تلاش و هیاهو برای چیست؟
به گفته راهنما، برادر تولستوی، نیکلای نیکلایویچ تولستوی که در سن 32 سالگی در اثر بیماری سل از دنیا رفت، از کودکی داستان «چوب سحرآمیز» را برای آنها تعریف می کرد و بعدها که نیکلای در قید حیات نبود، تولستوی برای کودکانش این داستان را به قدری تکرار کرده بود که روزی یکی از پسرانش در حین گردش با پدر در جنگل، وقتی به محل افسانه ای دفن چوب رسیدند از پدر خواست بیلی برای او بیاورد تا چوب سحرآمیز را از دل زمین بیرون بکشد و آرزوهایشان را به حقیقت تبدیل کند.
راهنما تعریف می کرد: زمانی که تولستوی در جنگ قفقاز حضور داشت، به فکر افتاد مجله ای منحصربفرد آماده کند و خاطرات سربازان، صحنه های واقعی جنگ و آنچه که در دیگر نشریات مطرح نمی شود را به گوش همه برساند. از آنجا که پولی در بساط نداشت، خانه اش را در ملکش به فروش گذاشت. خانه قدیمی بود و پول زیادی از آن عایدش نشد. بخشی از پول را برای آماده سازی شماره اول نشریه صرف کرد، اما پیش از آنکه نشریه بیرون بیاید، تزار نیکلای دوم انتشار آن را ممنوع کرد. سرخوردگی از این همه زحمت و سختی دورانی که در آن قرار داشتند باعث شد که تولستوی مابقی پول خانه را در قمار ببازد.
خانه ابدی تولستوی سکویی مزین به سبزه تداعی کننده حکم شورای مقدس کلیسایی در خصوص ارتداد لف تولستوی و دفاعیات زیبای او در پاسخ به شوراست. کلیسای ارتدوکس روسیه که زمانی قوانین جزمی اش از طرف تولستوی زیر سوال رفته و شهرت تولستوی نگرانش می کرده، هنوز هم به سردی درباره او صحبت می کند. این در حالی است که تولستوی هیچ گاه دین مسیحیت را انکار نکرد و حتی در پایان زندگی خود را یک مسیحی واقعی معرفی کرده و در عین حال نهایت احترام خود را به محمد (ص) و بودا ابراز می کرد.
در دوره ای که ارتباطات بین شهرها و کشورها بسیار ضعیف بوده، به گفته راهنما، در روز خداحافظی با پیکر تولستوی درب شمالی و جنوبی خانه تولستوی را باز کرده بودند تا جمعیت چندهزار نفری از یک درب وارد شده و پس از خداحافظی از درب دیگر خارج شوند.
مردم شهر تولا و یاسنایا پالیانا در حومه آن به خوبی قدر این گنجینه ادب روس را می دانند. موزه یاسنایا پالیانا برای زنده نگه داشتن یاد و حفظ میراث ادبی وی پیوسته برنامه های مختلفی در ارتباط با تولستوی سازماندهی و برگزار می کند. هر ساله در روز 9 سپتامبر روز تولد تولستوی (طبق تقویم قبلی تولد وی 28 اوت یعنی روز سفر ما به یاسنایا پالیانا است) سمینار و برنامه های مختلف فرهنگی و ادبی در موزه برگزار می شود و مسئولیت آن بر عهده همسر یکی از نوادگان تولستوی است.