این جملات مربوط به بنده نیست بلکه بخشی از صحبت های پرزیدنت باراک اوباما در مصاحبه خود با مجله آتلانتیک بود.
اوباما افزود:" چنین وضعیتی ما را ملزم میکند به دوستانمان و نیز به ایرانیها خاطرنشان کنیم که لازم است راه مؤثری برای اشتراک منافع شان در منطقه پیدا کرده و نوعی صلح سرد را برقرار کنند."
وی همچنین گفت:"متحدان آمریکا در منطقه خلیج فارس به تنهایی توانایی پیروزی در این تنشها را ندارند و این بدان معنی است که آمریکا باید برای ایجاد توازن قوا در منطقه نیروی نظامی خود را به کار گیرد و آنها (همپیمانان ایالات متحده در منطقه خاورمیانه) تلاش دارند پای ما را به جنگ هایی باز کنند که چنین سناریویی به نفع منافع آمریکا و منطقه خاورمیانه نیست.".
با کنار هم چیدن این جملات آقای اوباما می توان متوجه شد نوعی تغییر رویه در سیاست کلی ایالات متحده آمریکا در مورد منطقه خاور میانه در حال شکل گیری است.
رویکرد رفتاری ایالات متحده در مورد همپیمانانش در منطقه خاور میانه هم نشان می دهد این کشور نوعی چرخش نسبت به حمایت کورکورانه از همپیمانانی که تلاش دارند این کشور را وارد دردسر کنند ایجاد کرده.
برعکس تصور خیلی ها سیاست های بین المللی ایالات متحده وابسته به شخص رئیس جمهوری و یا جناح و یا گروه خاصی نمی باشد بلکه لابی های قدرت پشت پرده این سیاست ها را ترسیم می کنند و رئیس جمهوری این کشور مجری این تصمیمات می باشد و به این دلیل تغییر حزب حاکم در ایالات متحده رویه سیاست ایالات متحده را تغییر نمی دهد فقط رئیس جمهوری منتخب ممکن است به روشی ملایم تر و یا تند تر این سیاست ها را پیاده کند.
اگر بخواهیم سیاست های بین المللی و جنگی ایالات متحده آمریکا طی چند دهه اخیر را مقایسه کنیم باید به چند مرحله اشاره کنیم:
1 — مرحله قبل از جنگ های جهانی اول و دوم که ایالات متحده در حال شکل گیری به عنوان یک ابر قدرت بود و تلاش داشت خود را از هرگونه درگیری جهانی دور نگاه دارد و فقط تلاش داشت جایگاه و قدرت اقتصادی خود را تقویت بخشد. در واقع در این دوره ایالات متحده حتی در برخی برهه ها ارتشی که بتواند از مرزهای آن دفاع کند هم در اختیار نداشت و سیاست کلی مبنی بر این بود که چون قانون حمل سلاح وجود دارد مردم خود می توانند در مقابل تهاجم خارجی دفاع کنند و یک ارتش کوچک و کم خرج به نفع این کشور می باشد و هر زمان نیاز بود ایالات متحده ارتش خود را سریع بزرگ می کند. در واقع در این دوره تعداد زیادی از ایالت ها به دلیل بیم از دیکتاتوری وتسلط دولت مرکزی فدرال بر آنها مخالف تشکیل یک ارتش واحد قدرتمند زیر نظر واشنگتن بودند.
2 — پس از جنگ های جهانی اول و دوم ایالات متحده به عنوان یک ابر قدرت نظامی و بالطبع دارای اقتصاد برتر ظهور کرد. در صورتی که به زمان ورود آمریکایی ها به هر دو جنگ اول و دوم جهانی دقت کنید متوجه می شوید که آمریکایی ها در هر دو جنگ منتظر ماندند تا رقبای اقتصادی شان خوب اقتصاد همدیگر را نابود کنند و در نهایت وارد هر دو جنگ شدند تا پس از جنگ نه فقط پیروز نظامی جنگ به حساب آیند بلکه پیروز اقتصادی نیز باشند.
3 — پس از جنگ دوم جهانی آمریکایی ها با نیروی نظامی ای که در اختیار داشتند و عملا پس از جنگ دوم جهانی بی کار مانده بود به فکر گسترش نفوذ خود در سرتاسر جهان بودند و از آمریکای جنوبی گرفته تا شرق آسیا افتادند و چندین جنگ را با عنوان گسترش دمکراسی اما با هدف گسترش نفوذ سیاسی واقتصادی خود راه اندازی کردند. تقریبا روزی پس از جنگ جهانی دوم شاهد نبودیم که یک سرباز آمریکایی در حال شلیک گلوله در یک جای جهان نباشد. در این دوره آمریکایی ها همپیمانان قدیمی خود مثل انگلیس و فرانسه را نیز وادار کردند مستعمره های خود را ترک کنند و امیدوار بودند این مستعمره ها به پایگاه های اقتصادی آمریکا تبدیل شوند و عملا به این شکل همپیمانان خود را نیز محدود و ضعیف کردند (قابل توجه همپیمانان فعلی ایالات متحده ، سیستم حاکم بر آمریکا وقتی منافعش اقتضا کند دوستی ای را نمی شناسد).
4 — تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تنها رقیب ایالات متحده در سطح جهان شوروی سابق بود که از هیمنه و تسلط ایالات متحده بر جهان جلوگیری می کرد و مرز های قرمز بین المللی را تعیین می کرد، ولی پس از فروپاشی شوروی آمریکایی ها احساس کردند فرصت طلایی برای یکه تازی وسلطه بر جهان در اختیارشان است و به دلایل مختلف شروع به گسترش نفوذ خود چه بصورت مستقیم با جنگ هایی که در جاهای مختلف جهان مثل افغانستان و عراق و… تا بلعیدن کشورهای بلوک شرق سابق در چهارچوب اتحادیه ها وائتلاف های بین المللی نمودند.
5 — هزینه و تلفات سنگینی که به دلیل جنگ های پیاپی مستقیم بر ایالات متحده تحمیل شد شرایط بسیار سختی را بر اقتصاد این کشور تحمیل کرد بگونه ای که در دو دهه اخیر این کشور با خطرفروپاشی اقتصادی مواجه شد خطری که به سرعت به دیگر کشورهای جهان هم سرایت کرد. به همین دلیل ایالات متحده مجبور بود رویه عملکرد خود را تغییر دهد و اینبار به پیشنهاد برخی همپیمانانش روش توطئه برای سرنگونی حکومت ها با واسطه و جنگ های نیابتی را پیش گرفت این نوع جنگ در لیبی خوب جواب داد اما در اکراین و سوریه با شکست مواجه شد.
آخرین بازی خیلی با بازی های دیگر ایالات متحده در سطح جهان تفاوت داشت. امروزه خطر فروپاشی اقتصادی به خطر فروپاشی نظم و امنیت جهانی تبدیل شده. نباید فراموش کرد که دلیل اصلی ایالات متحده برای گسترش نفوذ خود و برپایی جنگ های متعدد در سطح جهان گسترش نفوذ اقتصادی اش بوده و می باشد و جایی که منافع اقتصادی ای برای ایالات متحده در آن نباشد هیچ دلیلی برای ورود به آن وجود ندارد. منظور از جمله معروف "حفظ منافع ایالات متحده" همان "حفظ منافع اقتصادی ایالات متحده" می باشد. بر کسی پوشیده نیست که دلیل اصلی ورود ایالات متحده به منطقه خاورمیانه تسلط بر انرژی و نفت بوده و هست اما نه به دلیل نیاز این کشور به این انرژی چون خود ایالات متحده بزرگترین تولید کننده نفت جهان می باشد بلکه به دلیل نیاز کشورهای رقیب ایالات متحده مخصوصا در شرق آسیا به این انرژی. ایالات متحده خطر اصلی بر منافع خود را امروز رشد چشمگیر اقتصاد های نوظهور مخصوصا اقتصاد های شرق آسیا می داند و مجبور است تمام توان خود را برای جلوگیری از رشد اقتصاد این کشورها استفاده کند. شرایط موجود خاورمیانه خصومت های صد ساله به پا کرده و وجود همین خصومت ها به معنای نا امنی انرژی جهانی به حساب می آید و ایالات متحده دیگر هدف دیگری در این منطقه را ندارد که به دنبال آن باشد، به این ترتیب می توان گفت امروزه شاهد یک چرخش اساسی در سیاست این کشور در منطقه خاور میانه را شاهد می باشیم. در این راستا می توان به چند محور کلیدی نیز اشاره کرد:
1 — پس از انقلاب اسلامی در ایران ایالات متحده با بحران قطع ارتباط با قدرتمند ترین بازیگر محوری منطقه خاور میانه مواجه شد. علیرغم وجود روابط بسیار صمیمی میان آمریکا واسرائیل و ترکیه و یا عربستان سعودی اما همه می دانند ایالات متحده آمریکا حساب دیگری برای ایران در منطقه خاورمیانه دارد. عملا سه همپیمان اصلی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه بدون حمایت مستقیم آمریکا قدرت بقا ندارند و ایران به دلایل ژئوپولیتیک و توانمندی های علمی و بشری خود تنها کشوری در خاورمیانه به حساب می آید که خود می تواند پایگاه قدرت به حساب آید. طی چند دهه اخیر به ندرت می توانستیم شاهد ملاقات میان ایرانی ها و آمریکایی ها باشیم و همه فشار های بین المللی که طی این مدت بر ایران و ایرانی ها وارد شد به این دلیل بود که آمریکایی ها می خواستند این مشکل را حل کنند و ارتباط مجددا برقرار گردد. پس از برجام امروزه شاهد ملاقات های مکرر مقامات آمریکایی و ایرانی می باشیم و همین مساله خیال آمریکایی ها را تا حدی راحت کرده و امیدوار هستند آرام آرام بتوانند آن روابط دیرینه خود با ایران را از سر بگیرند. به همین دلیل در موارد مختلف آمریکایی ها حاضر نشدند به هیچ وجه با همپیمانان سنتی خود در منطقه همکاری کنند و عملا پشت آنها را خالی کردند تا مبادا برنامه های آنها بر هم بریزد.
2 — ایالات متحده تقسیم بندی منطقه بر اساس توافق سایکس-پیکو را قبول ندارد چون تصور دارد در این تقسیم بندی هیچ منافعی برای این کشور در آن لحاظ نشده همچنین آمریکایی ها تصور دارد که این تقسیم بندی معیار های زیادی مخصوصا مسایل قومی و مذهبی را نادیده گرفته (البته در مورد اخیر هم خیلی بیراهه نمی روند). منافع ایالات متحده ایجاب می کند که منطقه مجددا تقسیم بندی شود و جنگ ها و خشونت ها در این منطقه تا ابد یا حد اقل تا پایان منابع انرژی این منطقه ادامه یابد چرا که همانگونه که قبلا گفتم همیشه منابع انرژی رقبای این کشور باید نا امن بماند. به همین دلیل در هیچ یک از این جنگ ها نباید برنده یا بازنده ای وجود داشته باشد.
3 — ورود مستقیم روسیه و ایران به جنگ سوریه معادلات همه همپیمانان ایالات متحده در منطقه را به هم زد اما می توان گفت آمریکایی ها هم خیلی از این ورود ناراضی نبودند چون همپیمانان آنها حاضر به حرف شنوی نبودند و این ورود موازنه قدرت را تغییر می داد، و آنها به هر حال تمایل ندارند هیچ طرف در این جنگ برنده شود. ترکیه با ایجاد تنش با روسیه تلاش کرد پای آمریکا را به میان بکشد اما متوجه شد که آمریکایی ها به هیچ وجه تمایل ندارند وارد یک رویارویی با روسیه شوند و آمریکایی ها به آنها گفتند که برای اکراین حاضر نشدند با روسیه درگیر شوند چه رسد که بخواهند بخاطر سوریه با روسیه درگیر شوند. در این وسط عربستان سعودی هنوز تلاش دارد که پای آمریکایی ها را به میان بکشد که در سخنان اخیر آقای اوباما به صراحت از رفتار آنها انتقاد شده بود و وی رسما به آنها گفت که ایالات متحده حاضر نیست در جنگ آنها سهیم شود.
4 — وقتی وزیران امور خارجه ایالات متحده و روسیه با هم می نشینند و اعلام می کنند که مثلا برای حل بحران سوریه با هم به تفاهماتی رسیده اند این بدین معنا است که ابرقدرت ها برای تامین امنیت و نظم جهانی در حال تعامل هستند چون این نظم باید وجود داشته باشد تا آنها به عنوان ابرقدرت آن حضور داشته باشند. نظمی که بر اثر فروپاشی شوروی سابق از بین رفت و تا مجددا ترسیم نگردد ثبات در جهان بوجود نخواهد آمد. قطعا در این گفتگو ها طرفین در صدد خواهند بود خط و مرز های نفوذ خود و همپیمانانشان را ترسیم کنند به همین ترتیب هم دیگر کشورها باید خط و مرزهای نفوذ خود را ترسیم کنند و آقای اوباما به صراحت در این مصاحبه پیغام خود را به همپیمانان ایالات متحده رساند. وی به زبان بی زبانی به آنها گفت ایالات متحده و روسیه در حال مذاکره بر سر پذیرفتن وجود و مرز نفوذ یکدیگر می باشند و شما نیز باید با ایران بنشینید و چهارچوب های نفوذ خود را ترسیم کنید.
نمی توان انکار کرد که شکست های مکرر همپیمانان ایالات متحده چه در سوریه وعراق و چه در یمن و هم تهدید های امنیتی که همپیمانان ایالات متحده و حتی خود این کشور با آن مواجه می باشد تاثیر بسزایی در تغییر رویکرد سیاسی این کشور در مورد منطقه خاورمیانه داشته و با این شرایط قطعا این کشورها باید به فکر باشند که حرف آقای اوباما را گوش دهند وسیاست های خود را تغییر دهند به هر حال شواهد نشان می دهد که پس از برجام، ایالات متحده سیاست خود در منطقه خاور میانه را تغییر داده و آنها نیز خواه نا خواه مجبور خواهند بود سیاست خود را تغییر دهند.