با برنامه سال نو در خدمت شما هستیم. امروز مهمانان عزیز زیادی داریم. بچه ها! بچه ها و بچه ها…
قصه فندق شکن، یادتون هست؟
برویم سراغ فندق شکن و پادشاه موش ها. راستش را بگویم خودم هم نمی دانم که این یک قصه است و یا ماجرای واقعی که سالها و سالها پیش اتفاق افتاده است. هر چه باشد این ماجرا در شب کریسمس اتفاق افتاد. در تمام خانه های شهر کوچک آلمان همه در حال تهیه مقدمات جشن کریسمس بودند. در آن شب ورود به اتاق پذیرایی برای بچه های اشتالبائوم ممنوع شده بود. می دانید چرا؟
… هوا تاریک شد و خیابان ها خلوت. فقط برف نرم و سبک روی زمین می نشست. معلوم بود دانه های برف هم می خواستند معجزه جشن را ببینند.
… توی کتاب ها نوشته شده بود که زشتی فندق شکن در صورتی محو می شود که اولا او بر پادشاه موش ها پیروز شود دوما اگر دختری عاشقش بشود.
نیمه شب فرا رسید و چراغ اتاق ها خاموش شد. همه جا ساکت ساکت بود. فقط صدای زنگ های شیشه ای روی درخت کاج مثل ملودی آرامی شنیده می شد.
کی برای ماری دوست فندق شکن لالایی خواند؟
Спи, моя прекрасная,
Баю-баюшки, баю
Спи, покойся, за тобою я без устали смотрю.
Сам Господь с высот небесных в колыбель глядит твою.
Спи, мой ангел, спи, прелестный,
Баю-баюшки, баю
نبرد فندق شکن و دوستانش با ارتش موش ها ادامه یافت تا فندق شکن بر پادشاه موشها پیروز شد و دوباره به شکل اولیه خود برگشت.
مهمانان روس استودیوی ما خود به اجرای نقش ها می پردازند تا برنامه سال نو را شادتر و زنده تر کنند.