قرن بیستم — دوران تکان ها و فجایع و تغییرات بنیادی اجتماعی بود. این دوران قهرمانان و شخصیت های دولتی و اجتماعی و انسانهای کبیری را خلق کرد. در باره فراز و نشیب ها و لحظات سعادت بار و تراژدی های شخصی، دوستی و خیانت در زندگی آنها در برنامه « تاریخ روسیه: قرن بیستم» برایتان تعریف می کنیم.
زمانی او را « انقلابی آتشین» می نامیدند و بعد او را « جلاد» و « چکیست خونین» نامیدند. اما اگر احساسات را کنار بگذاریم، واقعیات باقی می ماند. هر کشوری از سلاحی به نام سرویس ویژه برخوردار است. در اینگونه سازمان ها، فرشته ها کار نمی کنند. اما با بررسی دقیق و عمیق، می توان گفت که اتهامات وارده به مأموران آن افسانه ای بیش نیست. یاکوف و یا « یان» پِتِرس که اغلب او را بدین اسم می نامیدند پسر یک کارگر اهل لتونی می توانست داماد چرچیل شود و یا بانکدار لندنی. اما یکی از بنیان گذاران کمیسیون فوق العاده سراسری روسیه با عنوان مخفف « و.چ.کا» مبارزه با ضد انقلاب- سرویس ویژه اصلی روسیه شوروی — شد. او و رفقایش هر گز برای چنین نقشی آموزش ندیده بودند. اما بزودی معلوم شد که این آماتورها و خودآموز ها از صفر یکی از نیرومندترین سازمان اطلاعات و ضد اطلاعات در جهان را تشکیل دادند.
کیم فیلبی 19 ساله دانشجوی کمبریج در یکی از شب های سال 1931 میلادی در لندن مه آلود با علاقه زیاد به خاطرات دوست نزدیک پدرش در باره زندگی در روسیه گوش می داد.
عمو باب تعریف کرد: « من در روسیه در لبه پرتگاه قدم بر می داشتم. هم هیجان انگیز و هم خسته کننده بود. من روی زمین راه می رفتم و آنها در آسمان پرواز می کردند! اگر مأموران اطلاعاتی ما با هم همکاری می کردند من تحلیلگران خودمان از Secret Service را برای کارآموزی به نزد پِتِرس می فرستادم. او می توانست درس خوبی به آنها بدهد».
« عمو باب» می دانست در باره چه حرف می زند. زیراهمانا تحت ریاست پِتِرس، شبکه جاسوسی تأسیس شده توسط روبرت بروس لوکارتی تار ومار شد و سفیر بریتانیا از روسیه شوروی اخراج گشت. پیداست تعریف عمو جان تأثیر زیادی بر کیم فیلبی گذاشت ، هر چه بود او بعدا معاون رئیس سازمان اطلاعات بریتانیا و بطور همزمان مأمور سرویس ویژه شوروی شد. چه کسی الهام بخش جاسوس آینده شد؟
یکسال قبل از تولد کیم فیلبی — 3 ژانویه سال 1911 میلادی یک رویداد مهم رخ داد که بعدها تحت عنوان « محاصره Haunsdich» معروف شد. 750 مأمور پلیس خانه شماره « ان-100» را در خیابان « سیدنی» محاصره کردند. گارد اسکاتلند مسلح به مسلسل و توپخانه به خانه نزدیک شد. سر وینستون چرچیل وزیر کشور آن زمان شخصا رهبری عملیات را عهده دار بود. کسانی که در خانه بودند چند ساعت مقاومت کردند. تا فرا رسیدن شب خانه ویران شد. در میان ویرانه ها جسد دو مهاجر لتونی را کشف کردند. چرچیل دستور دستگیری عمومی در بین مهاجران لتونی سوسیال دمکرات ها و آنارشیست ها را صادر کرد. اعلام شد که آنها در حال تهیه نقشه سرقت مغازه جواهر فروشی بودند که پلیس توانست مانع از این کار شود. صدهانفر دستگیر شدند اما برای فرایند نمایشی 4 نفر انتخاب شدند. یان پِتِرس 24 ساله مهاجر سیاسی یکی از آنها بود.
شش ماه رسیدگی به پرونده آنها ادامه یافت. ثبوت به شکل بسیار دقیقی ارائه شده بود- 655 صفحه پرونده جنایی باضافه شهادت وزیر کشور. اما دادگاه نتوانست چیزی را به اثبات برساند. چرچیل دندانهایش را بهم می فشرد و مجبور بود این واقعیت تلخ را بپذیرد. طعنه های کِلِر شریدان خواهر زاده عزیزش او را کلافه می کرد که در تمام جلسات دادگاه حضور داشت و به نظر او « سِر وینستون» خیلی بیچاره به نظر می رسید. چرچیل نهایتا تحملش به پایان رسید و گفت:
— تو دختر، عاشق یکی از این اسب های نر جوان شدی! اگر مهاجر پشمالوی تو اینبار مقصر نباشد…بعدا گناهکار خواهد بود. کسانی مثل او حتی توی قبر هم درست بشو نیستند!
وقتی پِتِرس و سه نفر از دوستانش از داگاه خارج شدند از میان جمعبت خبرنگاران دختر لاغر اندامی خودش را به او رساند و دستش را بسوی «یان» دراز کرد. هر دو مثل دوستان قدیمی بهم لبخند زدند. آنها با هم دوست شدند. کِلِر شریدان در آکادمی هنر لندن درس می خواند و می خواست مجسمه ساز شود. او دوستان جالبی داشت — خبرنگار، نقاش و سیاستمداران تازه کار. اما یکبار در یکی از مهمانی ها، کِلِر متوجه شد که پتِرس عزیزش نسبت به بحث سیاسی سرد شده است. علت این سردی، «مِی» ساکت و آرام جوان ، دختر بانکدار لندن بود.یکماه بعد یان پِتِرس و می فریمان با هم ازدواج کردند.
بانکدار فریمان در یکی از نامه های خصوصی خود نوشت: « Mayzi کوچولوی من..شوهر کرده..داماد من — تروریست، آنارشیست و کمونیست از زندان لتونی فرار کرد تا در قضیه محاصره « Haunsdich» شرکت کند. خدایا ، چطور اجازه چنین کاری را می دهی؟ دخترم گفت که آنها با زحمت خود زندگی خواهند کرد و از داشتن خدمتکار خودداری خواهند ورزید».
اما دو سال بعد لحن نامه عوض شد:
« در این رابطه بطور جدی به دامادم فکر می کنم. هوش خوبی دارد. اگر بتوان استعدادش را بخوبی جهت داد ، از عهده کارهای خیلی بزرگی برخواهد آمد…»
بانکدار فرصت نکرد به هوش و استعداد « یان» جهت بدهد. فوریه سال 1917 میلادی در روسیه انقلاب شد. در ماه مه پِتِرس وارد مورمانسک بندر شمالی روسیه شد. در ماه دسامبر همراه فلیکس دزرژینسکی به ریاست کمیسیون فوق العاده مبارزه با ضد انقلاب و یا با عنوان ساده « چکا» منصوب شد.
دزرژینسکی رئیس « چکا» آن روزها را « رقص مرگ و زندگی » نامید. خون خیلی ها از جمله بیگناهان ریخته شد. اما نباید موج راهزنی و قتل های شبانه و سرقت ها در خیابان های سنت پطربورگ و مسکو را فراموش کرد. یکی می بایست به این قتل ها و سرقت ها پایان بدهد. برخورد چکیست ها نسبت به دشمنان سیاسی خود بیرحمانه بود. خودشان هم انتظار نداشتند که کسی به آنها رحم کند. ابتدا واقعا به چکیست ها باور داشتند زیرا آنها می توانستند به چنان شکلی عملیات خود را به انجام برسانند که « اصل عدالت و قانون» به عنوان یک پایه مطمئن هرگز ضعیف نشود. هر چند هیچ یک از آنها برای آنکه محافظ کشور شود آموزش ندیده بود — اما همانا در آنجا در میان تارهای توطئه ها و دسیسه ها در میان ویرانه ها، یکی از فعالترین و نیرومندترین سرویس های ویژه قرن بیستم شکل گرفت.
در سال 1919 میلادی خبرنگار روزنامه لندنی « دیلی اکسپرس» از خانم پِتِرس خواست در مصاحبه ای با روزنامه شرکت کند. خبرنگار گفت که شوهر او رئیس دادگاه انقلابی « تمام وقت خود را صرف امضای فرمان های اعدام در جریان ترور مسکو» می کند. « می» با قاطعیت و شایستگی پاسخ گفت و نامه دریافتی از روسیه را نشان داد. مقاله در باره این گفتگو عنوانی بدین مضمون داشت: « همسر رهبر ترور و قتل های مسکو — شوهری ایده آل». این مقاله 7 ماه اکتبر منتشر شد و پس از دو روز همان روزنامه « دیلی اکسپرس» عواقب ترور« سفید» در مسکو، تعداد قربانیان آن هنگام انفجار در ساختمان کمیته حزب بلشویک ها در مسکو، سوء قصد به جان رهبران حزب را توصیف کرد. روزنامه نوشت « یان پِتِرس، تروریست مشهور سرخ در بین کشته شدگان است. شش ماه بعد بهار سال 1920 میلادی دوباره او را کشتند. « گفته شد در راستوف توسط گراد سفید کشته شد».
می پِتِرس نتوانست در باره سفر به روسیه ترسناک به نزد شوهرش تصمیم بگیرد. کِلِر شریدان هنرمند انگلیسی این جرئت را بخود داد. پاییز سال 1920 میلادی با زحمت زیاد خودش را به مسکوی بلشویکی رساند. دیرتر خواهر زاده چرچیل در باره ساختمان واقع در « لوباینکا» ( ساختمان چکا) دیدار با دزرژینسکی و پرتره مجسمه ای او تعریف کرد.
سرویس محرمانه انگلیس چندی پیش پرونده خواهرزاده وینستون چرچیل را از حالت محرمانه خارج کرد. معلوم شد که کِلِر مأمور سازمان اطلاعات شوروی بود و مضمون صحبت ها با خویشاوند مشهور خود را به « چکا» می فرستاد. بعلاوه او به آلمان نازی سفر کرده بود و در جلساتی که هیتلر ریاست آنها را عهده دار بود شرکت داشت. علاوه بر آن، معشوقه عصمت بِیا بود که در مخالفت با سیاست بریتانیا در هند دست به قیام زد.
سفر های کِلِر به روسیه فقط کاری نبود. او برای دیدن شخصی به روسیه می رفت که همچنان عاشقش بود. البته آنها فقط در بهار سال 1921 در « تاشکند» توانستند یکدیگر را ببینند. پِتِرس در آنجا کمیسار فوق العاده در جمهوری ترکمنستان بود و رهبری عملیات مبارزه با آتامان را عهده دار بود و کشف جاسوسان انگلیسی و فرانسوی را سازماندهی کرد. بطور همزمان اولین جاسوسان مقیم را آموزش داد.
یاکوف پِتِرس در دهه 1930 میلادی که عضو کمیته مرکزی بود فرمان های محرمانه را امضا نمی کرد. طراحان عملیات محرمانه در موارد نادری می دانستند که ایده چه کسی را به اجرا می گذارند. فقط یوسف استالین رهبر اتحاد شوروی و چند نفر دیگر از این موضوع باخبر بودند. استالین ظاهرا برخورد خوبی نسبت به پِتِرس نشان می داد. او یاکوف را « آخرین رمانتیک نبردهای انقلابی»نامید. با وجود این پِترس نیز از خطر سرکوب در امان نماند.
هنوز همه چیز در رابطه با مرگ « آخرین رمانتیک» آشکار نشده است. در گواهی رسمی که آنتونینا زن دوم پِتِرس دریافت کرد، تاریخ مرگ « یان» سال 1942 میلادی ذکر شده بود. اما اگر به اسناد دیگری باور کنیم، « یان» را در سال 1938 میلادی تیرباران کردند. چنین مواردی زیاد بود که افراد را در یک تاریخ تیرباران می کردند و در گواهی مرگ آنها تاریخ دیگری را می نوشتند. اما معمای این مرگ بدینجا ختم نشد.
اوایل جنگ جهانی دوم در ماه اوت سال 1941 میلادی دختر پِتِرس که در آن زمان در سفارت انگلیس در مسکو کار می کرد یک خبر عجیب دریافت کرد. « رفیقی که خود را معرفی نکرده بود از طریق زن کارمند سفارت درخواست کرده بود چنین جمله ای را به او منتقل کند — پدر شما زنده ومشغول کار است.» زنده؟ همه امیدوار بودند که او زنده باشد. اما « مشغول کار»؟ به این ترتیب حدس زدند که او را بطور مخفیانه به انگلیس فرستادند.
یک ثبوت دیگر آنهم از « شخصی که نام خود را فاش نساخت» وجود دارد. دیر وقت عصر یکی از روزهای اکتبر سال 1942 میلادی جسد یک نفر از خط جبهه که باهواپیما رسانده شده بود تحویل دو کارمند سازمان ضد اطلاعات نظامی شد. سر وشانه اش با کت چرمی پوشانده شده بود. دستور داده شد جسد برای کالبد شکافی برده شود. جسد را به مسکو رساندند. رئیس بخش که دستور را صادر کرد هشدار داد: « از هیچ چیز تعجب نکنید». قبل از کالبد شکافی شناسایی انجام شد که بدین منظور فقط یک نفر در آنجا حضور داشت. افسران سازمان ضد اطلاعات که جسد را به مسکو رساندند در اتاق مجاور قرار داشتند. یکی از آنها این ماجرا را به ثبت رساند که دو اسم در آن به چشم می خورد. شخصی که برای شناسایی آمده بود — یوسف استالین و شخصی که روی میز کالبد شکافی در مقابل او قرار داشت — یان پِتِرس.