یکی از سوالاتی که از ابتدای شروع تفکر روی فلسفه های سیاسی مطرح بود همیشه این بود که آیا دموکراسی مطرح شده توسط کلئیستِنِس در آتن قابل تعمیم بر همه جا است یا نه؟
کلئیستِنِس سال 580 پیش از میلاد مسیح فلسفه دموکراسی آتنی را برای شرایط وقت یونان باستان مطرح کرد وبا توجه به اینکه خود جزو اشراف بود و کلا جامعه یونان میان اشراف و اربابان از یک سو و رعیت از سوی دیگر تقسیم می شد، بحث بزرگ درباره دموکراسی این بود که اشراف واربابان مردم واقعی هستند و دموکراسی یا مردم سالاری به مفهوم رای اکثریت مردم یعنی همان اشراف و اربابان می باشد.
در همان زمان هم بحث زیادی در باره اینکه عبارت "دموس" شامل کل شهروندان است یا بخش خاصی از شهروندان وجود داشت و چون عبارت "دموس" در یونانی همه شهروندان از جمله "ازاذل و اوباش" ، "توده عامه و عوام مردم" و "قشرهای فرودست" را نیز شامل می شد بسیاری بحث داشتند که بحث مردم سالاری نبابد فقط به رای نخبگان محصور شود بلکه باید شامل رای همه مردم از همه اقشار باشد.
از آن زمان تا به حال هم این بحث هنوز به پایان نرسیده و هر کشوری برای خود دمکراسی خاص منطبق با ساختار فکری و فرهنگی خود را دارد.
به عنوان مثال در دمکراسی آمریکایی "اراذل و اوباش" و افراد سابقه دار و "قشرهای فرودست" کلا حق رای دادن ندارند و حتی اگر بقیه آنهایی که حق رای دارند در مورد شخصی رای دهند کالج های الکترال که عموما از (به اصطلاح) نخبگان ایالت ها تشکیل شده اند می توانند رای آنها را قبول نکنند و به صلاحدید خود رای دهند.
کما اینکه در مواردی این کالج های الکترال کلا نتیجه انتخابات را تغییر دادند مثلا زمان انتخابات بین بوش و آل گور و یا حتی همین چهارسال پیش زمانی که خانم هلاری کلینتون بیش از 5 ملیون رای از آقای ترامپ بیشتر به دست آورد اما آقای ترامپ توسط کالج های الکترال انتخاب شد.
همچنین مشاهده کردیم که همین چند ماه پیش هم بحث و حرف و حدیث های زیادی درباره آراء الکترال در آمریکا مطرح بود و ترامپ تلاش داشت این آراء را به نفع خود جمع کند.
دلیل اینکه موسسان آمریکا چنین ساختار سیاسی ای را ترسیم کردند هم این بود که آنها باور داشتند عامه مردم ممکن است به دلیل اینکه از بسیاری مسایل پشت پرده بی خبر هستند نتوانند تصمیم یا انتخاب درست را بگیرند و برخی نخبگان جامعه باید در هدایت این انتخاب دخیل باشند.
حال درست یا غلط بودن این تصور دیگر به خود مردم آن کشور بر می گردد.
به هر صورت در طول تاریخ برخی کشورها به سمت "مردم سالاری پارلمانی" و یا "حکومت اجماعی" و یا "حکومت مشروطه" یا "حکومت شورایی" یا "حکومت دمکراسی نظامی" یا "حکومت دمکراسی نخبوی(الیگارشی)" یا "حکومت سوسیالیستی" یا "حکومت کمونیستی" یا "حکومت مسیحی" یا "حکومت اسلامی" یا مخلوطی از این حکومت ها مانند "سوسیال دموکورات" یا "سوسیالیست اسلامی" یا "سوسیالیست مسیحی" یا ... رفتند.
مردم هر کشوری تلاش کردند نوع سیاستی که مناسب فرهنگ و ساختار حکومتی خود می دانند انتخاب کنند.
به صورت تاریخی ایران عموما دارای حکومت های "پادشاهی تمامیت خواه" بوده و پس از اینکه برخی جوانان ایرانی به خارج کشور سفر کردند و با ساختار های سیاسی کشورهای دیگر آشنا شدند به دنبال "پادشاهی مشروطه" رفتند.
با توجه به اینکه ساختار "پادشاهی مشروطه" با ساختار فرهنگ سیاسی ایران همخوان نبود می کنیم در برهه هایی پادشاهان مشروطه را کنار گذاشتند و دوباره حکومت "پادشاهی تمامیت خواه" بر اوضاع مسلط شد.
دلیل اینکه مشروطه خواهی را نمی شد در ایران پیاده کرد هم این بود که ساختار فرهنگ سیاسی ایرانی ها متضاد با ساختار مورد نیاز مشروطه خواهی بود و هنوز هم هست، چون اولین نیاز برای داشتند یک حکومت مشروطه این است که مردم به تحزب و احزاب باور داشته باشند و فرهنگ شان بر اساس فکر حزبی شای باشد در حالی که در ایران مشاهده می کنیم حتی افرادی که به سمت ریاست جمهوری هم میرسند و یا کاندیدای پست های عالیرتبه می شوند تلاش می کنند وانمود کنند که هیچ وابستگی حزبی ندارند، چون فرهنگ جامعه وابستگی حزبی را نکوهش می کند.
در بسیاری از موارد تصمیم سیاسی جامعه به شرایط روز هم وابسته است.
شاید این روزها در برخی محافل سیاسی و اجتماعی داخلی برخی مثلا از رضا شاه تعریف و تمجید می کنند اما به یاد داشته باشید در دوران زمامداری او عموم مردم از وی ناراضی بودند و برای رفتن او روز شماری می کردند.
زمانی که انگلیسی ها برای برکناری وی یک سرجوخه و پنج سرباز فرستادند حتی یک نفر هم حاضر نشد کنار رضا شاه بایستند و از او حمایت کند.
همین جریان هم درباره مصدق رخ داد.
البته این نمونه های تاریخی در ایران و در کشورهای مختلف جهان بسیار زیاد هستند.
اخیرا در سوریه مجددا انتخابات برگزار شد و آقای بشار الاسد به عنوان رئیس جمهوری سوریه انتخاب شد.
علیرغم اینکه سوریه حدود ده سال است شاهد ویران بار ترین جنگ است اما مردم سوریه صف کشیدند تا به بشار الاسد رای دهند.
شاید بتوان گفت اولین بار که آقای بشار الاسد به عنوان رئیس جمهوری انتخاب شد نام خانوادگی و ارث پدری وی موثر بود و بسیاری هم منتقد او و خانواده اش بودند اما اینبار مردم سوریه با عشق و علاقه به آقای بشار الاسد رای دادند.
این را از روی طرفداری از وی نمی گویم بلکه به استناد صحبت های خود مردم سوریه حتی آنهایی که زمانی مخالف وی بودند نقل می کنم.
قبل از اینکه آقای بشار الاسد در سوریه مطرح باشد من فرصت آن را داشتم که در سوریه و لبنان با او آشنا شوم و با هم گپ و گفت داشته باشیم.
در آن زمان من یک خبرنگار تازه کار بودم و از کانال برخی دوستان مشترک وبرادر ایشان مرحوم باسل الاسد با وی آشنا شدم.
وی در آن زمان که به سالهای 1985 بر می گردد اظهار می داشت که دلش می خواهد از سیاست دور باشد و برود جایی که هیچ کس او را نمی شناسد تحصیل کند و زندگی تشکیل دهد.
تقریبا همه در سوریه متفق القول بودند که "باسل الاسد" بهترین گزینه برای جانشینی پدر است، بعد از باسل هم "ماهر الاسد" برای این جایگاه در نظر گرفته شده بود، هیچ کس در باره بشار نظری نداشت چون کلا خودش دوست نداشت درگیر سیاست و مسایل کشوری شود.
اما شرایط برگشت و قرعه به نام "بشار الاسد" افتاد تا جانشین پدر شود.
در حالی که مرحوم "حافظ الاسد" با مشتی آهنین سوریه را کنترل می کرد "بشار الاسد" که تحصیل کرده اروپا و تحت تاثیر فرهنگ سیاسی کشورهای اروپایی بود تصور می کرد میتواند زمینه مردم سالاری در کشورش را فراهم کند.
غافل از اینکه سیستم فکری فرهنگ سیاسی مردم سوریه به آن ساختار قبلی عادت داشت و نمی شد در یک شبانه روز این ساختار فکری را تغییر داد.
به هرحال همه می دانند چه شد و در نهایت جنگ خانمانسوز در سوریه راه افتاد.
علیرغم اینکه "بشار الاسد" شخصا تابع تفکرهای فرهنگ سیاسی دموکراسی غربی بود اما سریع متوجه شد که باید بر وفق نیاز کشور خود عمل کند و هنوز کشور آمادگی آن ساختار سیاسی که در ذهن او است نمی باشد.
خبر محرمانه ای نیست اگر بگوییم برخی کشورها ملیاردها دلار و زندگی بسیار مرفه به ایشان و خانواده اش پیشنهاد دادند اما وی ترجیح داد بایستد واز کشور خود دفاع کند تا مبادا سوریه به یک لیبی دیگر تبدیل شود.
شهید سلیمانی یک بار برایم تعریف می کرد که داعش به چهارصد متری کاخ ریاست جمهوری سوریه رسیده بودند و هر لحظه احتمال سقوط کاخ بود اما بشار الاسد حاضر نشد کاخ را ترک کند و اسلحه به دست گرفت و کنار سربازها جنگید و همین که سربازها دیدند بشار الاسد کنارشان می جنگد روحیه گرفتند و محاصره داعش شکسته شد و ورق برگشت.
همین شجاعت وی در ایستادگی و مقاومت در برابر آنهایی که به دنبال تجزیه سوریه بودند منجر شد که امروزه مجددا ارتش سوریه بتواند بخش های اصلی کل کشور سوریه را مجددا در اختیار بگیرد.
حمایت و کمک ایران و روسیه و جبهه مقاومت فقط زمانی می توانست موثر باشد که خود بشار الاسد هم پای کار باشد.
مردم سوریه هم این را متوجه شده اند و متوجه شده اند که اگر امروزه کشوری به نام سوریه هنوز وجود دارد دلیل اش مردانگی و ایستادگی رهبرشان بوده وهست.
نمی گویم که دمکراسی تمام عیار امروزه در سوریه حاکم است، اما مردم سوریه هم متوجه هستند که میان آن دمکراسی که وعده کاذب غرب برای بسیاری از کشورهای نابود شده اند و بقای خود و کشورشان باید یک طرف را بگیرند و آنها ترجیح دادند طرف حکومت خود را بگیرند.