از نظر او، در جهان چند قطبی در حالِ شکل گیری، آمریکا، روسیه و چین سه ابرقدرت هستند و در عین حال، بسیاری از کشورهای دیگر نیز شروع به بازی کردن نقش رهبری در مناطق مختلف کردهاند و آشکارا در خصوص جاه طلبی خود برای رهبری جهانی صحبت به میان میآورند. این اعتراف در حالی ابراز می شود که پیش از این مقامات سیاسی و نظامی آمریکا تحت تاثیر گروهی کوچک از نخبگان فکری، ایالات متحده را تنها ابرقدرت بلامنازع جهان معرفی می کردند.
هنري کسينجر به عنوان يکي از با استعدادترين سياستمداران نيمه دوم قرن بيستم كه به ايده سلطه و رهبري امريكا بر جهان پايبند است، همواره سعي كرده به سياستمداران امريكايي گوشزد كند كه
آمريکا باید ضمن حفظ برتري خويش، در سياست طوري رفتار کند که گويا مراکز قدرت ديگري نیز در جهان وجود دارند.
اگر چه اين جمله يك توصيه براي رهبران امريكا محسوب مي شود، اما مي توان از تاكيد كسينجر بر کلمه "گويا" متوجه پايان مرکزگرايي آمريکايي و آمريکا محوري در جهان شد. اين جمله نشان مي دهد كه کيسينجر به عنوان يک سياستمدار واقعبين، هرگز نميتواند ساختار چند قطبي جهان را ناديده بگيرد.
اگر چه مرز چند قطبي بودن در جهان کنوني را ميبايست در چينش خاص قطبها مشاهده كرد كه مطابق با آن، ايالات متحده آمريکا در دو دهه آغازين قرن بيست و يکم به عنوان برترين کشور در عرصه اقتصادي و نظامي باقي مانده است، با اين حال نمي توان ساير قطبها و مراكز قدرت جهاني را ناديده گرفت. اين امر توصيف کننده وضعیت حاکم بر نظام بین الملل است که دگرگونی های عمیقی را پیش رو دارد.
واقعیت نظم بین المللی
نظام بینالملل، مجموعهای از قوانین، قواعد و توافقهایی است که روابط بین کشورها را تنظیم میکند. این نظام در ظاهر بر پایه اصولی مانند حاکمیت ملی، تساوی حقوق کشورها، حل اختلافات صلحآمیز و همکاری بینالمللی بنا شده اما در اصل، آنچه به نظم بین المللی شکل می دهد، نحوه توزیع قدرت میان بازیگران و توانایی، اهداف و منافع هر یک از آنها است. نظم بینالمللی از دوران باستان تا زمان فعلی تحت تأثیر تغییرات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهانی قرار گرفته است. در دوران باستان و میانه، قدرتمندترین کشورها اغلب بر سیطره سیاسی و اقتصادی بر دیگران تأکید میکردند و نظم بینالمللی بیشتر بر پایه تسلط قدرتمندترین امپراطوریها و امپراتوریها بنا شده بود. البته در آن دوران به واسطه عدم گسترش ارتباطات، عمده امپراطوری ها در محیط پیرامونی و منطقه ای خود عمل می کردند و تاثیری بر همه ملل و واحدهای سیاسی در سراسر جهان نداشتند.
با این حال در سده های اخیر، شکل گیری دولت های ملی، گسترش وسایل ارتباط جمعی، پیشرفت های تکنولوژیکی و پدید آمدن وابستگی اقتصادی موجب شده که در نظم جهانی نیز تغییراتی حاصل شود. در قرن های بیستم و بیست و یکم، فرآیند جهانی شدن تأثیر زیادی بر نظم بینالمللی داشته است. تکنولوژی، تجارت بینالمللی، ارتباطات سریع و انتقال آسان اطلاعات باعث شده است که جهان به طور ناگزیر در شبکههای پیچیدهتری از روابط بینالمللی، وابسته شود. با توجه به تحولات فوق، ساختار نظام بينالملل تا كنون شكلهاي مختلفي به خود ديده است. اگر چه از ديدگاه تاريخي، ساختار نظم بین المللی به دو شکل "چند قطبي" و "دو قطبي" وجود داشته، با اين حال از حيث تئوريک ميتوان به اين مجموعه ساختار "تک قطبي" را نيز اضافه نمود. البته درباره اینکه آیا جهان تک قطبي وجود داشته یا صرفا فرضهايي در اينباره بوجود آمده، بحث و جدل های زیادی وجود دارد. در این بین حتی اگر پذیرفته شود که نظم تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا در دوران پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمده، اینک با تردیدهای جدی می توان گفت که چنین نظمی همچنان وجود دارد و به بقای خود ادامه می دهد.
از دوقطبي به تكقطبي
پس از جنگ جهاني اول، تلاش براي ايجاد جهان تکقطبي بهطور خاصي پديدار شد. مراکز چنين تلاشي، آلمان و اتحاد جماهير شوروي بودند. در آن زمان با بوجود آمدن کشش به سوي ساختار تک قطبي جهان، سخن از گسترش ايدئولوژي به ديگر کشورها به ميان آمد. از يك سو آلمان فاشيستي با توسل به قدرت، سعي در گستراندن چتر حاکميت خود بر جهان داشت و از سوي ديگر اتحاد جماهير شوروي با اطمينان از برتري سوسياليسم بر سرمايهداري، بر پيروزي عقاید خود در کشورهاي مختلف حساب باز کرده بود. پس از پيروزي بر فاشيستها که اتحاد جماهير شوروي در آن نقش اساسي بر عهده داشت، روابط بينالملل تحت تاثير تقسيم جهان به دو بلوک ايدئولوژيکي قرار گرفت. در آن زمان دو دسته از کشورهاي هم پيمان تحت لواي کشورهاي "سوسياليستي" و "سرمايهداري" بوجود آمدند. بدين ترتيب ساختار دو قطبي جهان براساس تعيين حدود ژئوپلیتیک و ايدئولوژيک تشکيل شد و دو ابر قدرت يعني ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي به عنوان رهبران بلوکهاي مخالف، عمل کردند.
بلافاصله پس از اتمام جنگ سرد، سخن از شکل گیری جهان تک قطبي به میان آمد. زیرا تنها یک ابرقدرت در سطح جهانی باقی مانده بود که به ترویج عقاید و مدل های خود می پرداخت. در عین حال آمریکا که در تلاش براي تبديل ساختار جهان به سوي تک قطبي بر قدرت و توان نظامي و اقتصادي خود تکيه کرده بود، از امکان ایفای نقش به عنوان پلیس جهانی نیز برخوردار شد و در بسیاری از بحران های بین المللی، ورود کرد.
همزمان طرفداران ایالات متحده معتقد بودند كه در شرايط پس از جنگ سرد، نظم جهاني بايد بر اساس ساختار تک قطبي شکل گیرد تا تأمين کننده ثبات و امنيت تمامي دولتها باشد. از نظر آنها، نظام تک قطبي نه تنها مخالف نظام خطرناک دو قطبي بود که بشريت را تا مرز نابودي به پيش ميبرد، بلکه با نظام چند قطبي آشفته نيز در تضاد بود.
کاندوليزا رايس زماني که مشاور امور امنيت ملي رئيس جمهور آمريکا بود، در ژوئن سال 2003 که واشنگتن تصميم به عملي کردن ساختار تک قطبي جهان از طريق "دکترين يکجانبهگرايي" گرفت، چنين اظهار داشت: "... چند قطبي بودن، نظريه رقابت است و در بدترين حالت آن، رقابت بين ارزشها ست." بنابر اظهارات وي، چند قطبي بودن، به مانند جنگ سرد منجر به بروز جنگي جديد ميان ابر قدرتها می شد.
رویای باطل آمريكا
اين استناج که جهان تکقطبي شکل گرفته و يا در حال شکل گیری است، بیش از آنکه بر اساس واقعیت ها باشد، بر پايه تصورات کساني پدید آمد كه گمان مي كردند با فروپاشي شوروي، عملا "غرب" موفق به شکست "شرق" شده است. این گروه از مفسران آمریکایی عامدانه تلاش می کردند فروپاشي اتحاد جماهير شوروی را به برتری بلامنازع آمریکا در برابر رقب خود تفسیر کنند و از واقعیت های موجود فاصله گیرند. بر اساس همین نگاه غیر واقع بینانه، روسیه به عنوان مهمترین وارث شوروی باید در مدت زمان کوتاهی دچار چالش های اقتصادی و از هم گسیختگی های سیاسی می شد و در نهایت همان سرنوشت را پیدا می کرد. با این حال بر خلاف برآوردهای این گروه، روسيه موفق به کنترل شرایط و تفوق بر بحران هایی شد که غرب در پدید آمدن آنها نقش به سزایی داشت. اگر چه فائق آمدن بر این بحران ها موجب تنزل قدرت روسيه در دهه 90 شد اما حتی در این دهه نیز ايالات متحده آمريکا نتوانست به یک ابرقدرت محض و بی چون و چرا در سطح بین المللی تبدیل شود. به عبارت دیگر، با وجود آنکه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، عملا ايالات متحده آمريکا به عنوان قويترين کشور در زمينه هاي اقتصادي و نظامي و تأثيرگذاري سياسي در جهان باقي ماند، اما چنين امري به معناي ايجاد جهان تك قطبي نبود.
البته در این دوران، آمريكا در نظام تک قطبي مطلوب خود با توجه به داعيه و انگيزه هژموني جهاني و تعريف فراملي از منافع و امنيت ملي، به طرح استراتژي اقدام نظامي پيشگيرانه در پرتو جهان بيني مبتني بر دو انگاري تضاد ميان خير و شر پرداخت و جنگ های عراق و افغانستان را آغاز کرد. همچنین واشنگتن سياست خارجي خود را در محو نيروها و كشورهايي كه به منزله قدرت هاي منطقه اي بودند یا می توانستند چنین جایگاهی را به دست آورند، تنظيم کرد. از نظر واشنگتن هر اندازه رفتار قدرت هاي منطقه اي مستقل تر می بود، به همان اندازه آنها براي منافع ايالات متحده خطرناكتر بودند و بايد تحت فشار بيشتري قرار می گرفتند. ايران در غرب آسیا، چين در آسياي شرقي و روسيه در اوراسیا، از جمله کشورهایی بودند که در سال های گذشته دائما تحت فشارهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی آمریکا قرار داشتند.
هدف اول امریکایی ها از اعمال فشار بر این بازیگران مستقل، جلوگیری از تقویت و تحکیم قدرت آنها بود. هدف دوم نیز ممانعت از نزدیکی این بازیگران به یکدیگر بود. زیرا چنین اتفاقی می توانست چالش های بیشماری برای موقعیت هژمونیک آمریکا ایجاد کند. با وجود تلاش های بی وقفه واشنگتن برای جلوگیری از تقویت بازیگران مستقل و ارتباط آنها با یکدیگر، با این حال هیچ یک از این سیاست ها با موفقیت مواجه نشدند. به نحوی که امروز روابط بسیار نزدیکی میان کشورهایی همچون ایران، روسیه و چین وجود دارد.
روندهاي فوق نشان مي دهند كه نه تنها ساختار جهان كنوني تک قطبي نیست، بلكه حتی در دهه 1990 نیز جهان هیچ گاه وارد مرحله تک قطبی نشده است. در واقع جهان تک قطبی، ایده ای است که توسط برخی از ایده پردازان و اندیشمندن امریکا برجسته شده بود. این ایده بیش از آنکه به واقعیت همراه باشد، ایده ای تو خالی بوده که اینک بیش از هر زمان دیگری با چالش های عدیده مواجه است.