از زمانی که کلئیستِنِس در دوران یونان باستان مفهوم دموکراسی را مطرح کرد تا به حال بحث های زیادی درباره آن وجود داشت ودارد.
اولین بحثی که آن زمان مطرح شده بود این بود که آیا همه آحاد ملت از شهروندان معمولی گرفته تا ارازل و اوباش تا توده عوام یا همان اقشار فرودست حق دارند از یک حقوق برابر برخوردار باشند یا نه مطرح بود.
در برخی جوامع بحث این مساله مطرح بود که سیاستمداران شاید به راحتی بتوانند عوام را گول بزنند و رای آنها را به دست آورند در حالی که احتمالا نمی توانند نخبگان را گول بزنند و به این دلیل باید فیلتری به عنوان نخبگان جامعه در رای دادن صاحب نظر باشند، چیزی که مثلا امروزه در ایالات متحده به عنوان آرای الکترال مطرح است و در کشورهای دیگر به عناوین دیگر مطرح می باشد.
یا مثلا مشاهده می کنید در کشوری مانند آمریکا که ادعای دارا بودن ساختار لیبرال دمکراسی است بسیاری از اقشار جامعه مانند ارازل و اوباش کلا از حق رای محروم هستند و حتی اگر عموم جامعه در انتخابات ریاست جمهوری به فردی رای دهند در نهایت این آرای الکترال است که تعیین کننده نتیجه می باشد.
بسیاری دیگر از این ساختار سیاسی انتقاد می کنند و اظهار می دارند به دلیل اینکه امکان خرید رای این نخبگان وجود دارد احتمال اینکه در انتخابات تقلب شود بسیار زیاد می باشد.
در برخی کشورها هم می بینیم که رای گیری به صورت عمومی می باشد یعنی فرقی ندارد که فردی با سواد باشد یا بی سواد، جزو نخبگان باشد یا جزو ارازل و اوباش و یا اقشار تهی دست، هر کدام یک رای دارند.
در برخی ساختار ها هم می بینیم که یک پادشاهی مشروطه وجود دارد به گونه ای که شاه اختیاراتی ندارد ولی حق وتو در اختیار دارد که اگر احیانا رای مردم اشکال داشته باشد فردی در راس امور باشد تا بتواند این رای گیری را وتو کند، البته قدرت پادشاه ها در کشورهای دارای سیستم مشروطه هم فرق دارد.
از سویی دیگر می بینیم که در برخی کشورهای مدعی دمکراسی شرایطی ایجاد می گردد که افرادی به دلیل سیطره بر همه ارکان سیاسی کشور مادام العمر در حکومت می باشند و در این کشورها حکومت می کنند.
در برخی کشورها هم کلا فضایی برای حضور رقبای قدرتمند سیاسی ایجاد نمی شود تا بتوانند با هم رقابت کنند.
می توان گفت در بسیاری کشورهای جهان امروزه "اقلیت های تمامیت خواه" حاکم می باشند.
عموما در همه کشورها هم ادعا می شود که دمکراسی یا مردم سالاری رعایت می گردد.
اما اصل ماجرا و اینکه بتوان سطح مردم سالاری یا همان دموکراسی را در کشوری سنجید به نظر می آید باید روی فرهنگ سیاسی و اجتماعی مردم تمرکز کنیم نه روی ساختار سیاسی کشور.
یعنی ممکن است کشوری دارای حکومتی باشد که اسما حامل عنوان دموکراسی است اما یک حاکمیت مطلقه تمام عیار بر آن حکومت کند مثل مثلا کره شمالی و در کشور دیگری مثلا امپراتوری ویا پادشاهی باشد اما دمکراسی تمام عیار وجود داشته باشد، مثل مثلا ژاپن.
در واقع معیار تعیین سطح دموکراسی یا مردم سالاری در کشورها مردم هستند ونه ساختارهای حاکم.
در کشورهایی که مردم حق اظهار نظر و اعتراض بالا داشته باشند و حاکمیت خود را ملزم به پاسخگویی به مردم بداند قطعا مردم سالاری بیشتر حکم فرما است و در کشورهایی که مردم حق واکنش نشان دادن ندارند و هیچ وقت نمی بینید مردم جرات کنند به خیابانها بیایند و اعتراض کنند و یا صدایشان در آید مطمئن باشید ساختارهای حاکمه دیکتاتوری هستند.
البته باید توجه داشت که ساختار فرهنگی سیاسی هم بسیار مهم است.
عموما در کشورهایی مردم سالاری قویتر است که احزاب متعدد به صورت فعال وجود دارند و جامعه مدنی قوی است و مردم امکان آن را دارند که از طریق احزاب و جامعه مدنی و انتخابات صدای خود را برسانند و در کشورهایی که سیستم های تعدد حزبی وجود ندارد و جامعه مدنی ضعیف است و یا مردم نمی توانند صدای خود را از طریق انتخابات برسانند طبیعتا مردم سالاری هم ضعیف می باشد.
در کل این مردم هر کشوری هستند که می توانند تعیین کننده خط و مشی ساختار حاکمه خود باشند.
شما مثلا در کشوری ممکن است ببینید حکومت یک حکومت پادشاهی است اما حتی پادشاه هم مجبور است پاسخگوی رفتار خود به مردم باشد و در کشوری دیگر حکومت یک حکومت انتخابی است و مردم هر چند سال یکبار می روند پای صندوق های رای و رئیس جمهوری انتخاب می کنند و یا پارلمان انتخاب می کنند تا رئیس جمهوری و یا حکومت انتخاب شود اما فردی که در راس کار است خود را پاسخگوی مردم نمی داند.
این شرایط بیشتر در کشورهایی رخ می دهد که فرد حاکم می داند هر کاری کند مردم جسارت اینکه بخواهند واکنش نشان دهند را ندارند و معمولا در کشورهایی که مردم هیچوقت از خود واکنش نشان نمی دهند می بینیم که خوب حاکمان هم خود را مختار می دانند پاسخگو نباشند.
فراموش نکنید افرادی مانند هیتلر و موسولینی و... با انتخابات سر کار آمدند واکثریت مردم کشورهای آلمان و ایتالیا به آنها رای دادند و حتی حاضر بودند برای آنها جان بدهند.
اگر مردم سواد سیاسی داشته باشند یا احزاب وجامعه مدنی بتواند عامه مردم را ساماندهی کند قطعا رشد مردم سالاری در جامعه ای زیاد می شود و اگر اینگونه نباشد قطعا عوام فریبی رشد می کند و افرادی می توانند در آن جوامع به قدرت برسند که عوام فریبانه رفتار می کنند.
مضاف بر همه اینها می توان گفت یکی از مسایلی که امروزه بسیار در انتخاب مردم تاثیر گذار است بحث تبلیغات رسانه ای وهمچنین توانمندی مالی کاندیداها برای رقابت انتخاباتی است.
به دلیل این شرایط مشاهده می کنیم که عموم کشورهایی که امروزه مدعی دموکراسی هستند امروزه توسط اقلیت هایی اداره می شوند که توانمندی های مالی و اقتصادی بالا دارند و به دنبال تمامیت خواهی هستند، یعنی بدون در نظر گرفتن منافع ملت ها فقط خواسته ها و منافع خود را در نظر می گیرند و دیگران را با استفاده از روش های کثیف، تخریب روحی و روانی و تبلیغاتی و... از جریان انتخابات بیرون می کنند و خواست مردم کلا بی معنا می باشد.
جالب اینکه اینها متوجه شده اند که با استفاده از ابزار رسانه ای می توانند مردم را هیپنوتیزم کنند و به آنها بقبولانند که مثلا انتخابات بسیار شفاف و سالم بود و خوب فردی که رای آورده واقعا در یک روند دمکراتیک پیروز شده و اکثریت مردم وی را می خواستند و یا اینکه حاکمیت برای منافع عامه مردم کار می کند و ...
در اکثر این موارد هم مشاهده می کنیم که یک اقلیت تمامیت خواه که عموما هم از آنها به عنوان لابی های مختلف یاد می شود هستند که تصمیم گیر هستند و مردم کاره ای نیستند.
جریان همان اعتراضهای 99% ای در آمریکا که مدعی بودند کمتر از یک درصد همه امکانات کشور را در اختیار دارند.