آمریکایی ها به خوبی می دانند که فرصت کمی برای عقب افتادن از چین دارند و به همین دلیل تلاش دارند با جنگ رسانه ای و هدف قرار دادن ارکان قدرت چین به این کشور از درون ضربه بزنند.
دقیقا همان کاری را که با دیگر رقبای خود در جهان انجام می دهند.
برای محقق شدن این هدف، آنها طبق سنت خود رهبر چین را هدف حمله های تبلیغاتی خود قرار داده اند و در تلاش هستند از عوامل نفوذی خود درون چین برای فضا سازی بر علیه شی جین پینگ استفاده کنند چون به خوبی می دانند در صورتی که سیاست های وی ادامه یابد احتمال اینکه چین گوی سبقت را از آمریکا در زمینه برتری اقتصادی برباید بسیار زیاد است و همین که چین موفق شود گوی سبقت را برباید بد بختی های آمریکا شروع می شود.
امروزه ایالات متحده آمریکا بدهکارترین کشور جهان است و طبق آمار رسمی وزارت خزانه داری آمریکا این کشور بیش از سی هزار میلیارد دلار بدهی دارد.
البته بر اساس محاسبات برخی اقتصاد دان ها این رقم را باید حدود 5 تا 6 برابر حساب کرد چون در این آمار و ارقام بدهی های رسمی دولتی محاسبه شده در حالی که خود دولت آمریکا فقط پنج هزار میلیارد دلار اوراق قرضه به چین فروخته که اینها در محاسبه سی هزار میلیارد دلاری خزانه داری آمریکا نیامده ولی همین که به یکباره چین این اوراق را مطالبه کند پنج تریلیون دلار به بدهی آمریکا اضافه می شود.
آمریکایی ها سالها است با چاپ دلار بدون پشتوانه عملا همه این بدهی ها را گردن دیگران می اندازند و هر کس در هر جای جهان دلار حمل می کند هم طلبکار آمریکا به حساب می آید.
بدین ترتیب در صورتی که آمریکا دیگر ابر قدرت اقتصادی اول جهان نباشد و دیگر دلار آمریکا ارز اصلی مبادله جهانی نباشد احتمال اینکه بسیاری ایالت های ثروتمند بخواهند از پرداخت بدهی های دیگر ایالت های آمریکا سرباز بزنند بسیار زیاد است و به این ترتیب ایالات متحده آمریکا حتی با احتمال فروپاشی مواجه می گردد.
آنچه آمریکایی ها تصور نمی کردند این بود که چین کمونیست که مبنای نظام حکومتی اش بر اساس ایدئولوژی صد در صد کمونیستی است بتواند انعطاف پذیری به خرج دهد و به قول معروف به یکباره با نرمش قهرمانانه از زیر دست رقیب ابر قدرت خود شانه خالی کند و در شرایطی قرار گیرد که در حال ضربه فنی کردن ابر رقیب خود می باشد.
البته رسیدن به این مرحله هم برای چین خیلی ساده نبود و قطعا اگر انعطاف پذیری و هوشمندی رهبری چین نبود امکان نداشت چین بتواند از شرایطی که سی چهل سال پیش داشت خارج شود و امروز به یک ابر قدرت اقتصادی تبدیل شود.
شاید برخی ندانند اما چین با این همه عظمت و جمعیت دوره هایی را تجربه کرده که درآمد ناخالص ملی آن کمتر از یکصد میلیارد دلار بوده در حالی که همزمان مثلا کشورهایی مانند ایران و یا لیبی و یا عراق و یا عربستان تولید ناخالص ملی حدود دویست میلیارد دلار را داشته اند.
اکثر کارشناسان هم باور دارند که دلیل این موفقیت چین در این می باشد که رهبری این کشور موفق شد ساختار ایدئولوژیک کمونیستی این کشور را تعدیل کند به گونه ای که هم ایدئولوژی کمونیستی سر جایش هست هم اینکه چین به نوعی یک ساختار سرمایه داری هم درون خود ذوب کند.
شاید برخی تصور کنند که چنین چیزی امری ساده است اما واقعیت این است که چنین جریانی بی نهایت سخت است و اگر شوروی سابق مثلا می توانست چنین کاری را کند کارش به فروپاشی نمی کشید.
در این راستا هم رهبری چین موفق شد ایده های خلاقانه تازه از خود نشان دهد هم مردم چین با او در این راستا همکاری کردند و با همکاری دولت ملت اینها موفق شدند چین را به این جایی که الآن هست برسانند.
نمی خواهم خیلی در باره سوابق تاریخی آقای شی بحث کنم اما امری که مهم است این می باشد که آقای شی از بدو تولد به صورت خانوادگی فردی کمونیست بوده و پدر او یکی از انقلابیون کهنه کار و بنیانگذاران حزب به حساب می آمد، حتی در برهه هایی پدر آقای شی به مخالفت با فساد و برخی سیاست های حکومتی ها در چین برخواست، اما فرزند او آقای شی چند سال در دانشگاه چینهوا درباره ایدئولوژی در "کار و شغل" تحقیق کرد و در نهایت موفق شد تفکر یا همان ایدئولوژی خاص خود را در مورد تئوری های فکری مارکسیستی با توجه به "کار و شغل" معرفی کند که هم تفکر کمونیستی و مارکسیستی در آن نهفته است و هم شرایط روز جهان و نیاز چین به این نوع تغییرات.
امروزه هم ایدئولوژی شی به عنوان "جوهر فرهنگ چین" توسط کنگره حزب کمونیست چین پذیرفته شده.
در صورتی که حزب کمونیست چین می خواست به همان تئوری ها و تفکر های قدیمی درباره ایده های کمونیسم و مارکسیسم وابسته بماند قطعا چین همان چین دارای کمتر از 100 میلیارد دلار درآمد نا خالص ملی بود و امروزه بخش اعظم مردم چین گشنه و محتاج کمک دولت می ماندند.
بماند که فساد در سیستم حکومتی بسیار گسترده بود و آقای شی برای اینکه چینی قدرتمند بسازد مجبور بود چند سالی به مبارزه با فساد نیز بپردازد.
مشکل آمریکایی ها هم در همین نکته نهفته است.
علیرغم ادعای آمریکایی ها مبنی بر اینکه آنها به دنبال گسترش دمکراسی و... در جهان هستند ولی عملا تنها کاری که آنها انجام نمی دهند همان گسترش دمکراسی در جهان است.
طبق تعاریف دمکراسی، دمکراسی یا همان مردم سالاری بحث خواست اکثریت مردم در یک کشور است و خوب این خواست می تواند این باشد که همه بخواهند سبک زندگی متعارف با باورها و اعتقادات و ریشه و فرهنگ و تمدن خودشان را داشته باشند.
توجه داشته باشید، دمکراسی به این معنا نیست که همه باید سبک غربی در زندگی را بپذیرند.
خوب ممکن است در چین اکثریت مردم نوعی زندگی را بخواهند در آمریکا نوعی دیگر در انگلیس و فرانسه و آلمان و ... هم هر کدام نوع دیگری از زندگی را بپسندند.
در برخی کشورها تفکرهای سوسیالیست بیشتر مورد نظر جامعه باشد در برخی کشورها تفکر های لائیک و در برخی کشورهای دیگر تفکر های اومانیستی و ...
خوب وقتی که ساختاری در کشور در حال پیشرفت است یعنی این ساختار مورد قبول اکثریت جامعه این کشور می باشد و همین یعنی دمکراسی یا به تعبیر خودمان مردم سالاری.
در برخی کشورها آمریکایی ها با دخالت های خود فرایند دمکراسی در کشورها را به هم زده اند و موجبات نا آرامی و یا ایجاد جنگ های داخلی و بین المللی نیز شده اند.
نمونه بارز آن هم دخالت آمریکایی ها در انتخابات اوکراین و راه انداختن انقلاب نارنجی برای محقق کردن اهداف خود می باشد که امروزه نتیجه اش آنچه در اوکراین مشاهده می کنیم شده.
البته آمریکایی ها همین دخالت ها را در ده ها کشور جهان هم کرده اند که نتیجه آن هم همان بحران ها و جنگ های مختلف در سرتاسر جهان از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا و آسیا و اروپا شده.
حال علیرغم اینکه اکثریت قاطع مردم چین خواهان ادامه راه با آقای شی هستند اما آمریکایی ها تلاش دارند چین را به همان چین با تفکر کهنه خود برگردانند چون آن چین به نفع آنها است و خوب طبیعتا وجود آقای شی در رهبری چین مانع راه آنها است.
البته آمریکایی ها رسما هیچوقت اعلام نمی کنند که هدف چیست ولی خوب می بینیم که از طریق جنگ رسانه ای طبق معمول روی محور دمکراسی و حقوق بشر و آزادی های بیان و آزادی های فردی و... در مقابل چین بازی می کنند و جالب تر اینکه تلاش می کنند برخی از آنهایی که وابسته به تفکر های کهنه و شکست خورده حزب کمونیست چین هستند را تقویت کنند و حتی از افرادی که در فساد های گسترده درگیر بوده اند حمایت کنند تا آنها را در مقابل آقای شی علم کنند.
البته طبق همه برآوردها اکثریت قاطع مردم چین و همچنین کنگره حزب کمونیست حاکم چین به این مساله واقف هستند و بر عکس مردم برخی کشورهای دیگر که در تله جنگ رسانه ای آمریکایی ها افتاده اند و کشورهایشان را به سمت نابودی برده اند، چینی ها متوجه هستند که بهترین راه ادامه همان راهی است که آقای شی ترسیم کرده و به همین دلیل هم احتمالا مجددا آنها به دنبال آن خواهند بود که هدایت چین را یکبار دیگر دست آقای چی قرار دهند و به آمریکا و متحدان اش دهن کجی خواهند کرد.
البته در پایان هم باید گفت، نباید تصور کرد که آمریکایی آرام خواهند گرفت و قطعا آنگونه که پیش بینی می شود جنگ روانی و تبلیغاتی خود بر علیه چین و شخص آقای شی را گسترده تر خواهند کرد.