به گزارش اسپوتنیک، در دنباله این مقاله آمده است: علت این عدم موجودیت از سه زاویه قابل فهم است. اصلاحطلب یعنی نیروی سیاسی موثری که یک پا در سیستم مستقر دارد و پای دیگرش در نیروی تحولخواه است. به اندازه نیروی دینامیک خواهان تغییرات رادیکال نیست و به خواسته نیروی استاتیک طرفدار حفظ وضع موجود نمیباشد. نظام سیاسی در سالهای اخیر تصمیم گرفته که این نیروی منتقد و گاهی موثر در بزنگاهها را برای همیشه از صحنه خارج کند. نیروی دینامیک که در نتیجه انسداد اصلاحات موثر تمایل به رادیکالیزم بنیادیتری دارد دیگر اصلاحطلبی برایش بیمعناست.
ضلع دوم به گسترش نیروی رادیکال و برانداز باز میگردد که نه گفتمان و نه راهبردهای اصلاحطلبی را برای تغییرات در ایران قبول ندارد. نه تنها نگاه مثبتی به اصلاحطلبان ندارد که آنها را شریک حکومت مستقر میداند. با طرح شعارهای براندازانه و یکی کردن اصلاحطلب و اصولگرا صحنه را از رقیبی قدرتمند خالی میکند تا به تنها بازیگر موثر بدل شود. تا زمانی که اصلاحطلبان قدرت بازیگری داشتند نیروی قابل تاملی نبودند، اما در این روزها که امکان سخنان میانه و معتدل طرفداری ندارد گوشها بهتر صدای آنها را میشنود. البته اینکه تا کجا و چه زمانی خود محل بحث دارد.
در واقع حکومت و براندازها در یک همکاری قابل تامل نیروی رقیب را خلع سلاح کردهاند.اما ضلع سوم به خود نیروی اصلاحطلب برمیگردد. اینکه بداند در چه زمانهای است و باید به چه تغییری در مانیفست و بنیادهایش دست برد. متاسفانه اصلاحات و رهبرانش درایران همانند همه نیروهای سیاسی درگیر درصحنه گرفتار تعصبات قبیلهای و اندیشههای باندی بوده است. یعنی نتوانستیم گوشمان را به صداهایی بسپاریم که در حلقه محافل بانفوذمان جایی نداشتهاند. این همان بلایی است که آرنولد توین بیدر نظریه "خون تازه" بر آن تاکید کرده بود. اینکه هیچگاه گوش خود را به سوی نجواهای جدید نبندید.
بر این اساس از اصلاحطلبان چه فردی و چه تشکیلاتی برای اصلاح روندها دیگر کاری ساخته نیست.