اسپوتنیک - کشور جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۵۹ به مدت حدود ۸ سال درگیر جنگی متعارف و تمام عیار شد، جنگی که شهدا و جانبازان بسیاری را در پی داشت.
در این جنگ نیز آزدگان بسیاری به اسارت در آمدند که پس از پیمان سال ۱۳۶۹ اقدام به آزاد سازی آنها صورت گرفت.
عبدالحمید شمس اللهی یکی از آزادگان جنگ ایران و عراق درباره روند جنگ و اسارت خود به خبرنگار اسپوتنیک در تهران گفت: پیش از شروع جنگ ایران و عراق من دانشجوی زبان و ادبیات فرانسه در پاریس بودم، پس از شروع جنگ با وجود اینکه شرایط تحصیل در پاریس برای من تا مقاطع بالا فراهم بود ترجیح دادم تا از کشورم دفاع کنم، در عملیات رمضان که سال ۱۳۶۱ انجام شد به اسارت نیرو های بعثی در آمدم و به مدت نود و هفت ماه یعنی ۸ سال و ۵ ماه و ۱ روز در زمره اسرا بودم، به دلیل تسلط به سه زبان انگلیسی، فرانسه و فارسی در مدت اسارت برای گروه های صلیب سرخ و سازمان ملل به عنوان مترجم فعالیت می کردم و همچنین به آزادگان و هموطنان که در اسارت بودند زبان تدریس می کردم.
عبدالحمید شمس اللهی از آزادگان جنگ ایران و عراق از خاطرات خود در مدت اسارت برای مخاطبان اسپوتنیک تعریف کرد:دوران اسارت من پر از خاطرات بزرگ و کوچک، تلخ و بعضاً شیرین بود، عمدتاً هنگامی که گروه های صلیب سرخ و سازمان ملل وارد اردوگاه اسرا می شدند توقع مواجه شدن با فردی که مسلط به زبان فرانسه باشد را نداشتند چرا که بیشتر رزمندگان ما در طول جنگ میان سنین ۱۵ الی ۱۷ سال بودند بنابراین اسرا را نیز این گروه سنی تشکیل می دادند که بعضا حتی دروس دبیرستان خود را نیز به اتمام نرسانده بودند هنگامی که گروه سازمان ملل برای اولین بار وارد اردوگاه ما شد من مترجم میان این گروه و آزادگان بودم و پس از آن هر ماه برای نام نویسی از آزادگان به گروه سازمان ملل کمک می کردم.
در دوران اسارتم یکی از همشهریانم در تویسرکان به نام مرتضی برمک همراه من بود در سالهای آخر جنگ عملیاتی انجام شد که تعداد زیادی اسیر وارد اردوگاه ما شد و به همین جهت اسرای قبلی از جمله همشهری و دوست من را به اردوگاه دیگری فرستادند تا زمان آغاز آزادی اسرا من هیچ خبری از مرتضی نداشتم تا اینکه شبی صدام اعلام کرد خبر مهمی را برای عراق دارد و آن خبر آزاد شدن اسرا و عقب نشستن از مرز های ایران بود این خبر برای ما بسیار باورنکردنی بود چرا که هیچ قرارداد صلحی هنوز امضا نشده بود اما بند ۳ قطعنامه ی ۵۹۸ به آزادی اسرا اشاره کرده بود و صدام چون درگیر جنگ با کویت شد به همین جهت روند آزاد شدن اسیران ایران را آغاز کرد.
قرار بود روزی هزار اسیر آزاد شود پس از آزادی هزار نفر روز اول در هزار نفر روز دوم نام من نیز خوانده شد تا از اردوگاه موصل آزاد شوم، هنگام آزادی سرشماری صورت می گرفت و در سرشماری ۴ نفر اضافه بودند که فرمانده اردوگاه من و سه نفر دیگر را از هزار نفر روز دوم خارج کرد و به داخل اردوگاه فرستاد، آن شب در اردوگاه قدم میزدیم و فرماندهی از اردوگاه به زبان فرانسه تسلط خوبی داشت هنگامی که او را دیدم با او شروع به صحبت کردم و گفتم که دو درخواست دارم اول اینکه کتاب هایی را که صلیب سرخ و سازمان ملل به اسرا اهدا کرده بودند با خود به ایران ببرم و در صورت امکان به اردوگاهی که مرتضی برمکی در آن بود بروم تا با او خداحافظی کنم در کمال ناباوری ام مرا به اردوگاه دوستم بردند تا او را ببینم هنگامی که او را دیدم اشک در چشمانمان حلقه زد و یکدیگر را در آغوش کشیدیم از من خواست تا از حال و شرایط او برای مادرش تعریف کنم این یکی از معجزات اسارت بود که به واسطه زبان مشترک من با یکی از فرماندهان اردوگاه رخ داد.
عبدالحمید شمس الهی حس خود هنگام آزادی از اسارت را اینگونه توصیف کرد:روز آزادی اسرا روزی غیر قابل وصف حتی برای کسانی که در جنگ دخیل نبودند محسوب می شد، هنگامی که اسرا به ایران وارد می شدند بوسه بر خاک کشوری که برای دفاع از آن جنگیده و اسیر شده بودند میزدند و من نیز از این موضوع جدا نبودم حقیقتاً پس از گذشت چهل سال از انقلاب هیچ روزی برای ملت ایران شیرین تر از روز های آزادی اسرا نبود و این حس میان تمامی مردم یکسان بود چرا که اسرا فرزندان، برادران و خواهران تمام ملت ایران بودند.
روزی که وارد خاک ایران شدم تنها فکر من این بود که نگاهم به مادرم چگونه باشد مادری که نود و هفت ماه برای من اشک ریخت هنگامی که او را دیدم هنوز هیچ کلمه ای برای وصف آن لحظه نمی یابم، از پدرم پرسیده بودند که برای پارچه ی سر در منزل ما چه جمله ای بنویسند و او گفت بنویسید: یعقوبا بازگشت یوسفت از عراق مبارک.