هدی رستمی، جهانگرد ایرانی، خود را در صفحه اینستاگرام بدین صورت معرفی کرده است: متولد تهران، خانه بدوش جهان. او سالهاست که سفر می کند و در صفحه مجازی خود بی هیچ چشم داشتی، فالورهای خود را با خود به گوش و کنارجهان همسفر می کند. این بار هدی، به روسیه و به بهانه فوتبال سفر دیگری در پیش گرفته است که داستان هایش، نگاه زیبای او به روسیه برای خوانندگان فارسی زبان ما می تواند بسیار جذاب می باشد.
در همین راستا، اسپوتنیک با ایشان در خصوص سفرهایش، سبک زندگی، نگاه به روسیه، جام جهانی و هواداران فوتبال به گفتگو نشسته است.
- داستان سفر خود به روسیه را برای خوانندگان ما تعریف کنید؟ در این راه با چه چالش هایی رو به رو شدید؟
من اولین بار در سوئد در دوران دبیرستان با همکلاسی های روس خود آشنا شدم، برخی لغات زبان روسی را از آنها یاد گرفتم و برخی دیگر را در جریان سفرم یاد گرفتم: مثلا: پریوت / سلام، اسپاسیبا/تشکر، داوای / بیا و…
در واقع سفر من به روسیه شبیه به سفرهای دیگرم نبود، زیرا این سفر بیشتر به عشق فوتبال انجام شد. اصلا قرار نبود من به روسیه سفر کنم، اما یک روز مانده به جام جهانی من تصمی به سفر گرفتم. در ابتدا از تورنتو به استکلهم پرواز کردم و بعد از استکهلم با کشتی به فنلاند آمدم و از فنلاند با اتوبوس به سن پترزبورگ آمدم. یک پرواز-کشتی-اتوبوس- سپس با قطار به کازان آمدم. بدین ترتیب با پیش فرض قبلی نیامدم. صحبت های من در طول این سفر بیشتر در حول فوتبال بود، با توجه به علاقه ام به ادبیات روسی باید یک بار دیگر به روسیه سفر کنم و این بار زمستان.
من هدی رستمی، 32 ساله هستم اصلا احساس نمی کنم که 32 سالم هستم. خودم را در واقع یک دختر 25 ساله می دانم که هنوز می خواهد کشف کند که در زندگی چه می خواهد، کجا می خواهد زندگی کند. اکنون 9 ماه از خونه دور هستم، با این همه سفرها همیشه یک مکان و خونه ای در جایی دارم، قبلا خونه ام در استکهلم دارم اکنون در تهران است. برای من خونه بسیار مهم است، من می توانستم به زبان های دیگر نیز بنویسم در ایسنتاگرام خود اما زبان فارسی را انتخاب کردم. سفرهام را سعی کردم به فارسی بنویسم تا برای فارسی زبانان جذاب بشد.
من با خانواده ام در نوجوانی به سوئد مهاجرت کردم، اما در نهایت یکی دو ماه مانده به اتمام آخرین ترمم، تصمیم گرفتم فوق لیسانس را رها کنم و به سفر بپردازم، علی الرغم اینکه همه می گفتند: درست را تمام کن. من فکر می کردم اگر تموم کنم همیشه ته ذهنم این می ماند که برگردم سوئد و من دلم نمی خواست این کار را بکنم. من همیشه عاشق عکاسی و سفر بود، برای همین دلم می خواست در این زمینه کار کنم، اگر درسم را تمام می کردم همیشه این پیش زمینه در ذهن من می ماند که یک کار دیگه ای هست که تو می توانی انجام دهی و آنقدر بر روی عکاسی تمرکز نکنم. کمی پول ذخیره کردم و به ایران رفتم، اولین مجموعه ام را عکاس کردم که به عنوان شهر پنهان بود، در واقع آزادی هایی بود که زنان ایران به خود شان می دادند و در واقع پنهان بود. تهران از شهر شهر ممنوعه برای من به شهر پنهان تبدیل شد. من در ایران دختران موتور سوار دیدم، مهمانی و رقص دیدم. چیز هایی که تصورم از ایران نبود. همین موضوع را عکاسی کردم و نمایشگاه برپا کردم. همزمان هم سفر می کردم.
البته من زمانی که در سوئد نیز بودم سفر می کردم، در 19 سالگی اولین سفر خود را انجام دادم حتی به مادر خود نیز چیزی نگفتم. یواشکی رفتم، و خوب سفر خیلی عجیبی بود زیرا خیلی ترس داشتم. آنقدر ترس داشتم که در یک خانه اتاق اجاره کردم و یادم هست که خیلی ترس داشتم. من هم زمان کار می کردم و سفر می رفتم، در ایام تعطیلات آخر هفته، تعطیلات دانشگاه را در اروپا سفر می کردم و ارزونتر بود و هم دانشجویی بود. در واقع بیشتر شهرهای اروپایی را به این روش تا قبل 25 سالگی دیدم.
- تصور شما قبل از سفر و بعد از سفر به روسیه چه بود؟
به نظر من این سه هفته هنوز برای یک سفر کافی نیست، مخصوصا که الآن زمان برگزاری مسابقات جام جهانی است. من در عجیب ترین موقعیت به روسیه آمدم و زمانش کم است. من دوست دارم سفرهایم طولانی تر باشد، مخصوصا در سفر به کشور پهناوری چون روسیه که همه چیز در اینجا زیاد و بزرگ است. تصور من از روسیه، مثل خیلی از همزبونهای من که ادبیات روسی به عنوان ادبیاتی بوده است که نوجوانی و جوانی هایش را با آن سر کردند، از داستایفسکی، تالستوی، گوگل، چخوف و همه این ها برای ما تنها کتابهایی بودند که به ما می رسید، و از آنها ترجمه های خوبی انجام می شد. من اولین کتابی که خواند کتاب جنایت مکافات داستایفسکی بود و رمان ابله که برایم خیلی جذاب بود. من تصور اولیه خود را از این رمان ها گرفتم، از فضای دوران شوروی، سرما، کمونیست، تصور اولیه من بود.
اما من عمویی دارم که از 1994 در مسکو زندگی کرده است و با خانمی روس ازدواج کرده بود. عموی من هر بار از روسیه می گفت و برایمان بسیار عکس، اسباب بازی های برفی را می فرستاد و در باره همسر روسش صحبت می کرد. داستان های عموی من ذهنیت من را نسبت به روسیه عوض کرد، اینکه غذاها، رستوران ها، محیط زندگی، لباس های روس ها در زمستان ها و تابستان ها چقدر فرق می کند. وی همیشه از رنگ لباس ها و تغییر آن در فصل ها به من می گفت. این داستان ها نیز بر تصور من بر روسیه تاثیر گذاشت.
مورد دیگر، دوستان روسی بود که من در طی این سفرهایم به کشورهای مختلف پیدا می کردم. روس هایی بودند که اکثرا برای تعطیلات به جای گرم سفر کرده بودند، از دریای سیاه بلغارستان تا ویتنام و دریای سرخ مصر که روس ها در آنجا تعطیلات می گذرانند، تصوری چون مشروب خوری زیاد، خوش گذرونی، موهای بلوند… قد بلند، چشمان روشن و… بود.
اولین شهری که من در روسیه به آن وارد شدم، سنت پترزبورگ بود. شهری افسانه ای که شبیه کتابهایی بود که وقتی باز می کردید، به صورت ماکت بار باز می شود. در این شهر ارتفاع ساختمان ها کم است و همه چیز رنگی رنگی است. من در این روزها به خاطر مسابقات جام جهانی بیشتر توریست دیدم، اما سعی کردم هر از گاهی از شهر بیرون بزنم و آدم ها را ببینم. در کازان پایتخت تارستان همه چیز به گونه ای دیگر بود، دین فرق داشت، آدم ها گونه ای دیگر بودند، لهجه و سبک زندگی شان فرق داشت. من سپس به سارانسک سفر کردم و به مسکو آمدم. در طی این مدت متوجه شدم که چقدر روسیه چند قومیتی است، از رنگ مو، فرم چشم، لهجه شهر به شهر فرق دارند. من از قبل فکر می کردم آدمهای روسیه کمی سرد باشند، اما گویا هوای خوب، روزهای گرم برگزای مسابقات جام جهانی بر این موضوع تاثیر بگذارد. در سوئد نیز این چنین بود، آدم ها در زمستان کمی درون گرا تر می شدند و تو خودشون بودند، زودتر خونه می رفتند و زودتر می خوابیدند. اما در تابستان به علت هوای خوب می توان بیشتر زمان خود را در بیرون گذراند.
من فکر می کردم که روس ها کمی سخت باشند، اما این طور نبود. زمانیکه در خیابان گم می شدم و به اطرافم حیران نگاه می کردم، دو نفر به سمت من می آمدند و بدون اینکه آنها انگلیسی بلد باشند و یا من روسی بلد باشم از من می خواستند که تلفن را به آنها بدهم تا من را کمک کنم. خودشان برای کمک می آیند. تا کنون سه بار این اتفاق افتاد که طرف چون انگلیسی بلد نبوده تا برای من توضیح بدهد، 10 دقیقه با من پیاده می آمد تا راه را به من نشان بدهد. دیروز در سوپر مارکت یک خانم 40 تا 50 ساله به من کمک کرد و به دو فروشگاه رساند، حس خوبی داشت که با یک فرد محلی ارتباط غیر زبانی برقرار می کنی، در حالیکه تصور من از روسیه این بود که اینقدر ها آدمها با هم تعامل ندارند. من دوستان روس داشتم آنها سرد نداشتم.
- ایرانی هایی که به جام جهانی سفر کردند، چه نظری در خصوص مسابقات و روسیه داشتند؟
شما نمی دانید که چقدر ایرانی به روسیه آمده بودند. من آمادگی سفر به روسیه را چون نداشتم تنها یک بلیط بازی ها را داشتم و دو بلیط دیگر را خیلی اتفاقی پیدا کردم، اتفاقی از سنت پترزبورگ با قطار 20 ساعته سنت پترزبورگ به کازان سفر نمودم. در واقع من در قطار تهران — مشهد این قدر ایرانی ندیدم که در قطار سن پترزبوزگ به کازان دیدم. در واقع در هنگام سفر از تهران به مشهد حداقل چند نفر خارجی برای زیارت مسافر بودند، اما قطار ما در روسیه پر از ایرانی بود. دو سه تا روس بودند که آنها در قرعه کشی بلیط ایران اسپانیا را برنده شده بودند. در قطار بزن و برقص و آهنگ و حرف و زیبا بود.
سفر به روسیه مسلما نظر ایرانی ها را نسبت به روسیه عوض نموده است، در واقع ماهیت سفر این است که شما با دیدن مردم یک کشور، آن مردم و کشور را بشناسید. به نظر من در واقع روزهای جام جهانی روسیه، نظر مردم روسیه را نسبت به ایرانی ها بیشتر عوض کرد.
- شما به چه کشورهایی سفر کردید؟ تعداد آنها چقدر است؟ هزینه سفرهایت را چگونه به دست می آورید؟
من به بیش از 100 کشور جهان سفر کرده ام، واقعا به طور دقیق تعداد آنها را نمی دانم و نمی توانم لیست کنم. برای من نیز همانند بسیاری از افراد دیگر که تازه شروع به سفر کردند، تعداد سفرها و مکان هایی که می خواستم سفر کنم برایم مهم بود، اینکه کجا می روم، چه چیزی در طول سفر بخرم و چه یادگارهایی با خود بردارم، اما از یک جایی به بعد، سفرها برای من معنای زندگی پیدا کرد، دیگر این طور نبود که جلوی اسم کشورها تیک بزنم، الان می تونم جلوی اسم کلمه روسیه تیک بزنم. اما در اصل من روسیه را ندیدم، روسیه به این عظمتی را هنوز ندیده ام، خیلی دلم می خواهد سیبری را ببینم، سوچی را ببینم، روستاهایش را ببینم، شهرهای کوچک و کلیساهای آن را ببینم.
من نمی خواهم به خودم این استرس را بدهم که کدام کشورها را رفتی و کدام ها را نرفتی، به خودم گفتم: برو استفاده کن یاد بگیر ثبت کن… بیشتر از 100 تا باشد. من سعی می کنم تعداد سفرها برایم مهم نباشد.
در خصوص هزینه باید این را بگویم که اوایل کار می کردم وقتی سوئد بودم و آخر هفته ها، تعطیلات کریسمس و تابستان و اعیاد سوئدی را به سفر می پرداختم. در ایران نیز از سفر آخر هفته ای سوئد، آن را به سفر بک پک، هساتل، کوچ سورفینگ، مهمان شدن خونه های مردم. این جور سفر نه به خاطر اقتصادی عمل کردن بود، بلکه دلم می خواست مردم محلی را ببینم، مثلا من وقتی به ویتنام سفر می کردم نمی خواستم در هتل باشم تا یک سری ویتنامی به من خدمات بدهند. در واقع علاقه من به رفتن در خانه های مردم، هزینه سفر من را کم کرد، من یاد گرفتم چطور ارزان سفر برم و کم کم از این راه که پول جمع کنم و به سفر بروم، یاد گرفتم که در طول سفر پول در بیاورم. به روش های مختلف، از عکاسی کردن، عکس فروختن، سفرنامه نوشتن برای مجلات مختلف، من سوئدی، انگلیسی، فارسی و عربی بلدم، آنلاین با یک سایت هایی کار می کردم و برایشان ترجمه ارسال می نمودم. در ویتنام در یک روستایی انگلیسی درس می دادیم، هم غذا و جای ما مجانی بود و در عین حال می توانستیم ویتنام را ببینیم. در نهایت من قبل از سفر برنامه ریزی می کنم که پول ان را چگونه در بیاورم. در واقع درآمدهایی چون عکاسی را بتوانم بیشتر برنامه ریزی کنم و بیشتر در آمد زایی داشته باشم.
-روسیه را در یک جمله توصیف کنید؟
کار خیلی سختی است. من هنوز چون روسیه را به طور کامل ندیدم، نمی توانم به طور کامل آن را توصیف کنم. من اگر بخواهم دو شهر بزرگ مسکو و سنت پترزبورگ را به غیر از این بناهای عظیم شان تعریف کنم، شبیه تصویر "دختری قد بلند با لباس قرمز و پاشنه بلند است، که با اینکه می داند زیبا است، ترس و استرس دارد". شهر عجیبی است، شهری که درگیر گذشته ای است که برای آن اتفاق افتاده و نمی داند که چه اتفاقی در آینده برای آن خواهد افتاد. دختری زیبایی که با تمام وجود زیبایی هایش و قد بلندش با پاشنه ی بلند راه می رود و در عین حال ترسی در دل دارد.
-آیا در این سفر، افراد دیگر نیز به شما کمک مالی می کنند؟
من بیشتر دلم می خواهد که به عنوان یک چالش به سفرهایم نگاه کنم تا ببینم با این بودجه ای که در اختیار دارم می توانم سفرم را به سرانجام برسانم یا نه. اما یک بار در سفر آخرم که پول هایم تمام شده بود و استرس گرفته بودم. یک اتوبوسی بر سر راهم قرار گرفت که مار ا به کوهی که قصد سفر را داشتیم می برد، من از اتوبوس عکس گرفتم که هزینه آن 15 دلار بود، من تنها یک عکس گرفتم و زیر آن نوشتم که من نمی توانم این هزینه را پرداخت کنم چون پولم را نیاز دارم و تصمیم گرفتم که پیاده به کوه برسم. من اینترنت نداشتم در هنگام بالا رفتن از کوه، وقتی به بالای کوه رسیدم، دیدم که 5-6 نفر از روی ایمیل من توانسته اند با سیستم پی پال، 15 دلار را برای من فرستاند. آنها نوشته بودند که اتوبوس رو بگیر. در این میان این قضیه 15 دلار نیست، اما آن حس خوب که چند آدم غریبه، نگران تو اند و به تو کمک می کنند. یکی برای من حتی نوشته بود این پول قهوه و ناهاری که در راه برگشت می خوری، مرسی از اینکه ما را به جاهای قشنگ می بری. ناخودآگاه گریه ام گرفته بود. در آن لحظه احساس کردم که نه تنها خودم به آن کوه سفر کردم بلکه تعداد بسیاری از آدم ها را به خود به آنجا بردم. خیلی حس خوبی دارم وقتی یک دختر 20 ساله برای من می نویسد که سفرهای تو نگاه من را به زندگی عوض می کند، این برای من بسیار ارزشمند بود. حتی زمانی که یک خانم محجبه برایم نوشته بود که سلام هدی، من یک آدم مذهبی ایرانی هستم اما دنبال کردن تو به من نشان داد که هر آدم با شلوارکی آدمی عجیب غریب نیست. ما آدم ها با حجاب یا بی حجاب می توانیم شبیه هم باشیم. من و تو خیلی به نظر از سطح نگاه به زندگی بسیار شبیه هم است. برای من سفر بدان معنااست، که بتوانیم همدیگر را بشناسیم، من دلم می خواهد آدم هایی که بیشتر شبیه من نیستند با من هم سفر شوند.