گزارش و تحلیل

سفر به شوق یاری، سفر به شوق امید+ تصاویر

© Photo / aidapooryanasab / travel in Iranسفربه شوق یاری ، سفر به شوق امید+ تصاویر
سفربه شوق یاری ، سفر به شوق امید+ تصاویر - اسپوتنیک ایران
اشتراک
آیدا پوریانسب متولد ۱۳۶۸ دانشجوی دکتری مدیریت تکنولوژی و همسرش آزاد مطهری متولد ۱۳۵۷، موزیسین و نوازنده در راهی قدم گذاشته اند که شاید در کنار جذابیت ها و زیبایی هایش، خطرات و مشکلات زیادی داشته باشد.

صفحه اینستاگرامشان را که باز می کنید نوشته شده: «مسافریم، روستا به روستا ایرانُ می گردیم…».
با ما در گفتگو با آیدا همراه شوید تا بیشتر و بهتر از تلاش و پشتکار این زوج جوان بدانید:

- ایده این کار از کجا شروع شد و مشوق و حامی اول شما برای شروع چه کسی بود؟
من و آزاد از وقتی با هم آشنا شدیم، سفرهای ایرانگردیمان را شروع کردیم. قبل از این هم البته فرهنگ سفر رفتن در خانواده هایمان وجود داشت. هر زمان و فرصتی که بود سفر می کردیم و این درواقع برای آموزش دادن و رشد من بود. ایده ی سفر کردن ما در ابتدا این بود که محل های بکر ایران را ببینیم و سعی کنیم چیزهایی را که کمرنگ تر شده و رو به نابودیست زنده نگه داریم. به طور مثال آثار تاریخی که اسمی از آن جایی نمانده، فرهنگ بومی، دستور غذایی که کم کم به فراموشی سپرده می شود را با عکس هایمان به مردم معرفی کنیم و نشان دهیم. زمانی که این کار را شروع کردیم دیگر فقط دو نفر نبودیم و با اشتراک گذاشتن عکس هایمان ، همسفران دیگری هم پیدا کرده بودیم که ما را دنبال می کردند. اینجا بود که با محرومیت ها، بیماری ها و فقر مردم آشنا شدیم و بدین ترتیب تصمیم گرفتیم که ضمن ایرانگردی دردی را از این مردم دوا کنیم و همیشه بعد از اینکه کمبودهای را شناسایی می کردیم از دفعات بعد با لباس و وسایل و مایحتاج به همان محل برمی گشتیم و کم کم صفحات اجتماعی نیز در حل این مشکلات به ما پیوستند.


- از چه طریقی افراد موردنظرتان، روستاها و شهرهای محروم را پیدا می کنید؟

ما شیوه های مختلفی داریم. اول از همه ما نمی دانیم که به کدام روستا می رویم. در حال حاضر فقط شش استان باقی مانده که هنوز نرفته ایم و از هر استان حداقل در بیست شهر و بالغ بر ۲۰۰ روستا را گشته ایم. اما در بیشتر موارد این سفرها برنامه ریزی و با مقصد مشخصی نیست یعنی زمانی که از تهران حرکت می کنیم تصمیم می گیریم که هفته آینده برگردیم و به کارهایمان برسیم اما ماه آینده سر از تهران در می آوریم. معمولا تابلوهای روستاها را که می بینیم نمی توانیم به راهمان ادامه دهیم و سریع به سمت جاده ی فرعی و روستا حرکت می کنیم. در واقع نیمه جنوبی کشور به خاطر شرایط آب و هوایی با فقر بیشتری روبروست و همینطور شهرها و روستاهای مرزنشین به طور مثال سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی، کرمان و شهرهای مرزی غربی. مسئله کلی این است که ما نمی دانیم دقیقا کجا می رویم. ما با یک مقصد شروع می کنیم اما ممکن است چند هفته ی بعد به آن مقصدمان برسیم و جاده خودش ما را هدایت می کند. البته ما شهرها و روستاهای فقیرتر را از قبل شناسایی می کنیم اما همیشه در مسیرمان با محل های جدیدتر و گمنام تری روبرو می شویم. نقطه ی قوت ما این است که ما یک موسسه ی ثابت نیستیم تا افراد نیازمند خودشان به ما مراجعه کنند. در واقع ما خودمان آنها را پیدا می کنیم و بدون برنامه ریزی و دعوت نامه ای به روستاها رفته و با واقعیت زندگی آنها روبرو می شویم و ما با چشمان خودمان می بینیم که در یخچالشان چیزی جز آب نیست یا در کپر زندگی می کنند.


- آیا همکارانی در این شهرها و روستاها دارید و یا به طور کل کسانی هستند که بدون دریافت حقوق با شما همکاری نمایند؟

به قول یک پیرمرد که می گفت ما در هر شهر یک چراغ روشن کرده ایم و من در واقع می توانم بگویم که چراغ هایی روشن شده است. ما دوستان خوبی داریم که حتی بدون اینکه ما را دیده باشند می خواهند میزبانمان باشند. ما مطمئنیم که وقتی مسیری را آغاز می کنیم افرادی منتظرمان هستند. چه کسانی که می خواهند در کنار ما کمک کنند و چه کسانی که چشم انتظار رسیدن این کمک ها هستند. ولی معمولا یک یا چند دوست را در یک شهر انتخاب می کنیم که در نبود ما به خاطر اینکه بعضی کارها فوریتی هستند و ما هم در یک جا ساکن نیستم و ممکن است در جاده باشیم به تسریع کار کمک می کنند. خیلی از افراد در روستاها به دلیل نداشتن سواد امکان پرکردن فرم ها را ندارند یا حتی شناسنامه و کارت ملی ندارند تا بتوانند از بانک پول دریافت کنند و این دوستان امین ما در واقع واسطه ای هستند بین ما و این افراد.
البته باید اضافه کنم افرادی که در موسسات و خیریه ها کار می کنند بابت کارشان حقوق می گیرند چون وقت و زمان خودشان را برای اینکار صرف می کنند و در این بین خیلی افراد دیگر هم هستند که داوطلبانه کار می کنند مثل ما. ما در واقع عشق و علاقه مان را دنبال می کنیم یعنی سفر رفتن و کمک کردن. ما از درآمدهای شخصی مان هم به این کار تزریق می کنیم و می توانم بگویم مهمترین چیزی که صرف این کار می کنیم زمان و وقت مان است که غیرقابل بازگشت است. و باید بگویم که معدود افرادی هستند که داوطلبانه این وقت شان را در اختیار کارمان گذاشته اند. البته ما هیچ وقت نخواستیم که در این مسیرها کسانی را با خودمان ببریم، چراکه مسیرها به شدت دشوار است و نمی توانیم ضمانت کنیم که بازگشتمان چه زمان و چطور خواهد بود. به طور مثال وقتی به نقاط مرزی می رویم یا به محلی که هر فرد از کودک تا بزرگسالش اسلحه دارند، وقتی با سرنگ به ما حمله می کنند. وقتی مسیر صعب العبوری را طی می کنیم که ماشین هم پنچر می شود و تلفن هم آنتن نمی دهد. و همه ی این اتفاق ها باعث می شود که نخواهیم کسی را با خود ببریم و مسئولیت شان را قبول کنیم.
در هر روستایی یک دهخدا یا کلید دار امام زاده است که امین و مورد اعتماد است. ما در روستاها اول از همه سراغ ریش سفید می رویم و از او درباره ی افراد نیازمند روستا می پرسیم. اولویت های ما با کودکان، زنان ، افراد بیمار و کهنسالان است.

-شما مدام در حال سفر هستید آیا برای سازماندهی کارتان با مشکل مواجه نمی شوید؟

ما هلدینگ آیزاد را مدیریت می کنیم ویکی از دلایلی که می توانیم در سفر باشیم این است که کارمان به صورت آنلاین است و نیازی به حضور فیزیکی ما به طور مداوم وجود ندارد. سازماندهی و کنترل از راه دور و بدون حضور فیزیکی یکی از سختی های این کار است و با توجه به پیشینه ی تحصیلی من که مهندسی و مدیریت آی تی است باعث شده تا بتوانیم به صورت آنلاین کارمان را پیش ببریم. هلدینگ آیزاد کارهای متنوعی را دنبال می کند. در ابتدا ما کترینگ و سفارش غذا و ارسال آن به درب خانه را شروع کردیم. بعد از آن کارهای هنری و آموزشی هم به آن اضافه شد. درواقع هلدینگ آیزاد با بخش ها و زیر مجموعه هایش بخشی از هزینه ی سفرها و کارهای خیریه ما را پوشش می دهد. بخش دیگر آن از طریق کمک های مردمی و بخشی هم از طریق تبلیغات در صفحه ی اینستاگرام است.
نکته ی قابل توجه در این هلدینگ این است که در تمامی زیر مجموعه ها زنان خانه دار یا سرپرست خانوار هستند. در ۱۵ استان کشور شعبه داریم و همه اینها به صورت آنلاین است. در مجموع ۷۰ نفر به طور مستقیم و ۳۰ نفر به طور غیر مستقیم با ما همکاری می کنند. یکی از کارهایی که در این زمینه انجام دادیم، تاسیس کارگاه میوه خشک کنی در استان کهگیلویه و بویراحمد بود. در یکی از روستاها متوجه شدیم که تمام زنان خانه دار میوه خشک می کنند و با خرید از آنها تراکنش درآمد روستا را به ۶۰ میلیون تومان در ماه رساندیم. در واقع قبل از این فقط برای مصرف شخصی شان میوه خشک می کردند و با احداث کارگاه این کار به منبع درآمدی برای مردم روستا تبدیل شد. همه اینها با دریافت مجوز و به صورت قانونی فعالیت می کنند. کارگاه پوشاک در اهواز، کارگاه بلوچی دوزی و حصیر بافی در سیستان، زیورآلات دست ساز و…همچنین ما دستورات غذایی را که به فراموشی سپرده می شد و گمنام بود را نیز ثبت کرده و به بخش دستورات آشپزی مان اضافه کردیم. درواقع کارما پراکندگی به گستردگی ایران دارد.


- ازسختی های شروع کارو مسیرتان بگویید؟

یکی از سختی هایی مسیر دوری از خانواده است. سال گذشته وقتی برای کمک به سیل زدگان رفته بودیم پدر آزاد متاسفانه در نبود ما فوت کردند ولی علی رغم تمامی این سختی ها و نبودن در کنار خانواده در زمانی که لازم است، شاید این انتخاب ما بوده که خانواده ای به بزرگی نه یک شهر بلکه حتی یک کشور داشته باشیم. و البته تشویق خانواده همیشه همراه ما بوده است. از سختی های دیگر این است که معمولا ما نمی دانیم کجا اقامت می کنیم و معمولا در خانه های روستاییان می مانیم. به همان اندازه که صبح برای دوشیدن شیر گاو با روستاییان به طویله می رویم و کنار تنور نان پزی می نشینیم لذت بخش است به همان میزان خوابیدن در محل ناهموار یا کنار دام با بوی بد هم سخت و دشوار است. اینکه نمی دانیم میزبان ممکن است به علت بیماری عصبی شب به ما حمله کند یا خیر. یا اینکه یادم می آید من پیرزنی را در بستر بیماری بوسیدم و بعد متوجه شدیم که او مشکوک به بیماری تب کریمه کنگو است که در آن زمان در ایران شایع شده بود. در واقع ما مستقیما با افراد بیمار ارتباط داریم و شاید از جمله بارزترین سختی ها و دشواری ها قابل پیش بینی نبودن مسیر و کارمان است. خیلی وقت ها به علت نداشتن محل خواب در ماشین خوابیدیم و یا یکی از مشکلات هم تغذیه است که بارها مسموم شده ایم. خطرهایی از جانب حیوانات هم وجود دارد به طور مثال حمله سگ ها و حیوانات دیگر. گزیدگی حشرات. شاید گفتن خیلی از چیزها لازم نباشد اما وقتی وارد خانه ای می شوی که یک پیرزن تنها از چهارفرزند معلولش نگه داری می کند و قدرت و توانایی رسیدگی به آنها، حمام بردن و تمیز کردنشان را ندارد. وقتی وارد خانه اش می شوی بوی بد شدید باعث می شود که همراهانمان حتی یک قدم دیگر هم برندارند اما عشق و علاقه ای ما را به درون خانه می کشاند. تا به پیرزن کمک کنیم و به بچه های معلول برسیم.

- مسلما موانعی هم وجود داشته که شما را کمی دلسرد کرده است؟ امید برای ادامه راهتان چقدر قویست و این قدرت به واسطه چه چیزی بدست آمده است؟

با وجود همه این سختی ها لحظات شیرینی هم وجود دارد که باعث می شود به سفرمان ادامه دهیم. به طور مثال کودکی که قدرت حرکتی ندارد و خانواده به خاطر کمبودهایی مالی که دارند این مسئله را پذیرفته اند. آنها حتی هزینه رفت و آمد به محل درمان را ندارند وقتی ما هزینه هایشان را متقبل می شویم و بعد از مدتی فیلم های کودک را می بینیم که کم کم راه می رود و آینده ای دیگری برایش متصور است همان امیدی ست که باعث می شود به کارمان ادامه دهیم. ما دو مدرسه در شهر اندیکا در استان خوزستان و در روستاهای دور افتاده اش ساختیم. مدرسه هایی که وجود داشت بدون هیچ امکاناتی و با سنگ چین ساخته شده بود، در گرمای شدید خوزستان برق و روشنایی نداشتند. وقتی هر لحظه فکر می کنیم که می توانیم به این بچه ها اینترنت بدهیم و آنها را با دنیای بیرون آشنا کنیم. وقتی که برق شادی را در چشمان خانواده ها و اهالی روستا می بینیم. ما سی خانوار تحت پوشش داریم که فقط اجاره ماهانه ی خانه هایشان را پرداخت می کنیم. آنها کسانی بودند که قبل از این در کپر و چادر زندگی می کردند. افراد زیادی با انواع بیماری ها را تحت پوشش قرار دادیم. کودکان، بیماران سرطانی که هزینه های بسیار بالایی دارند. ما علاوه بر تامین غذا، درمان و داروو مایحتاج زندگی سعی کردیم در مجموعه ی خودمان برایشان کار و منبع درآمد ایجاد نماییم. به طور مثال در مسئله ی زلزله کرمانشاه توانستیم ۲۱۷ میلیون تومان جمع کنیم و نزدیک ۶۰ کانکس اقامتی و بهداشتی برای خانواده های آسیب دیده تهیه کردیم. چندین کانتیر مواد غذایی و پوشاک به دستشان رساندیم. همه اینها سختی ها و دوری ها را برایمان راحت تر می کند.

 

- آینده کارتان را چه اندازه روشن می بینید؟

ما واقعا آرزو داریم که فقر ریشه کن شود و معتقدیم که وقتی فقر مادی ریشه کن شود فقر فرهنگی هم کم کم از بین می رود. جامعه ای که در رفاه باشد محیط سالم تر و شاداب تری برای اعضای جامعه فراهم می شود. بچه ها و نوادگان ما قرار است در این جامعه زندگی کنند. سعی می کنیم تا جایی که ممکن است فقرزدایی کنیم تا خودمان و بچه هایمان در جامعه ی شاداب تری زندگی کنیم. شاید چیزی که می گویم عجیب باشد ، اینکه کارهای ما به نظر نوع دوستانه و فداکاری به نظر می آید اما قبل از همه خودخواهانه است. برای اینکه ما آنقدر که از احساس خوب سرشار شده و لذت می بریم که در واقع برای اینکه خودمان لذت ببریم، دوست داریم مشکلی را حل کنیم و خیلی هم اعتیاد آور است چون دوست داری ادامه دهیم.
دوست داریم تا جایی ادامه دهیم که روستاهای بدون فقر داشته باشیم. تا جایی ادامه دهیم که همه چنان بی نیاز شوند که وقتی در ایران می گردیم هیچ نیازمندی را نبینیم. دوست داریم تا جایی ادامه دهیم که کلمه ی فقر در فرهنگ لغات نسل بعد کلمه ای ناشناخته باشد.

 

 

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала